همزمان با روزهای ابتدایی سال 1396 یکی دیگر از فرزندان استان فارس در دفاع از حرم اهل بیت (ع) شربت شهادت نوشید. بسیجی شهید قدرت الله عبودی از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس به جمع شهدای مدافع حرم پیوست و نام خود را در تاریخ پر افتخار ایران اسلامی جاودان کرد.
قدرت
الله عبودی درسال ۱۳۵۲ در روستای شیخ عبود بیضا متولد شد و در سن ۱۳ سالگی
سابقه حضور بیش از چهار ماه در دوران دفاع مقدس را در کارنامه خود دارد.
وی از بسیجیان فعال بیضا بود.
او که از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس بود برای دفاع از حریم
حرم زینب کبری(س) رفته بود. در روزهای آغازین سال 1396 در سن 44 سالگی توسط
گروهک داعش به شهادت رسید.
پیکر مطهر قدرت الله عبودی ۱۵ فروردین 1396 پس از برگزاری مراسم تشییع در
گلزار شهدای روستای شیخ عبود بخش بیضاء سپیدان به خاک سپرده شد.
از ایشان دو فرزند پسر به نام های حسن و حسین به یادگار مانده است.
گفتنی است این شهید مدافع حرم، در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری(س) بهدست تروریستهای تکفیری در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آسمانی شد.
در بخشی از وصیتنامه شهید عبودی آمده است: خدا را شاکرم که به من توفیق پوشیدن لباس مقدس را داده و لیاقت لبیک به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را داشته باشم و خدا را قسم به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) که شهادت در راه بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) را نصیب بنده کند.......
باغ آرزوهایم؛ عاشقم و جز نام زیبایت ترجمانی برای عشق نمی بینم.خواستم به ثنایت شعر بسرایم دیدم قافیهها همه در آغاز میآیند و وزن از اشعـارم گریزان است به راستــی قامت موزون تو شعـر مرا چنین بیوزن کرده است و البته خوب میدانم هر مضمونی که به ذوق بیارایم حکایتی از بهشت روی توست. خواستم این نوشته را به خط خوش بنویسم دیدم زیباترین خط را تو به ابروان داری.
نوشتن نیکو صنعتی است اگر با فاء نامت آغاز و تا دال آن بخرامد. کاش نوشتن نمیدانستم و فقط با تو حرف میزدم ای خوبترین: پیشه ی من سوختن و عاشقی و راز نهان گفتن است و شاید پیشه تو دم به دم دیدن اشک من است. ای همه دردهایم ؛ از تو درمان نمیخواهم که درد تنها سرمایه ی من دراین آشفته بازارست. تنها آرزویی که منتپذیر آنم خاموشی هر صدایی جز نغمه دلنشین توست . صدای جنگ گاهی به گوش میرسد، اما کل مرز کشورم آرام آرام. هرکسی دنبال زندگی خود است، اما من ماندهام با یکی دو سال زندگی مشترک و سالهای سال عشق و دوری، آن روز که اولین عاشقانهات را با اولین نگاهت هدیه به چشمانم کردی، عهد دیگری بستی، اما گویا تو عاشقتر بودی، و رفتی به عشقت رسیدی. و عهدت با من را نکند به فراموشی سپردی.
فرهاد خوشه بر در اوایل دهه شصت در شهرستان لنگرود در استان گیلان خوش آب و هوا برای چند صباحی زیبا زندگی کردن پا به این دنیا گذاشت. هوای گرم مرداد ماه سال ۸۷ همسفری برای ادامه راهش انتخاب کرد، که حاصل این وصلت زیبا و نورانی دو فرزند است، محمد سه ساله که پدر را در دانههای ریز برف بدرقه کرد، به امید آنکه شاید دوباره بتواند ملاقاتی با پدر، تنها پشت و پناهش را داشته باشد. و فاطمه، فاطمهای که هیچ وقت طعم پدر را احساس نکرد، نمیداند جنس پدر چگونه است، تکیه گاهیاش یعنی چه، و اصلا وجود پدر را نمیداند چگونه باید در قافیههای زندگیاش تعریف کند. فاطمه شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و من امروز مطمئن هستم سایه پدر تا به آنجا هم که من فکرش را نمیکنم بالای سر فرزندانم است.
اگر بخواهم فرهادم را معرفی کنم نمیدانم از کجا و چگونه بگویم، لیاقت فرهاد من فقط شهادت بود و لا غیر، و چیزی غیر از این اگر میشد برای همه دوستان و آشنایان و حتی خود من قابل تعجب بود. فرهاد یک فرد ساده زیست، فراری از تجملگرایی و بسیار حساس به مساله خمس، آنقدر حساس که وقتی نزدیک سال خمسی میشدیم و ماموریت بود روزی تا پنج مرتبه زنگ میزد، که چگونه صورت حساب وسایل خانه را محاسبه کنم. بعد از محاسبه خمس و پرداختش، روزی یک مرتبه یا دو روزی یک مرتبه تماس میگرفت. از سر کار به منزل میآمد و میگفت: وسایلت را جمع کن تا به مسافرت برویم، من برنامه کاریام معلوم نیست، که به چه صورت باشد و در لحظه تصمیم میگرفت و با هم به مسافرت میرفتیم.
در تاریخ ۹ / ۱۲/ ۹۳ در استان درعا شهر الهباریه منطقه تل قرین توسط تک تیر انداز تکفیری به شهادت رسد. فرهاد همیشه میگفت در برابر دشمن عاشورایی باید جنگید، و مردانه در برابر تکفیریها جنگیده و شهید شده است. وسایل فرهادم را که برایم آوردند، یک پلاستیک بسیار معطر هم روی وسایل بود، از همرزمش پرسیدم ماجرای این پلاستیک چیست؟ گفت قبل از شهادت با فرهاد دو مرتبه رفتیم برای زیارت اما متاسفانه نتوانستیم که برویم. و چند روز بعد فرهاد شهید شد.