یادی از شهدای گلگون کفن نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران

شرمنده شهدا ...... شاید بتوانم قطره ای از دریای شهدا را در این وبلاگ معرفی کنم

یادی از شهدای گلگون کفن نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران

شرمنده شهدا ...... شاید بتوانم قطره ای از دریای شهدا را در این وبلاگ معرفی کنم

شهید مدافع حرم مجید عسگری جمکرانی

نام شهید: مجید عسگری‌جمکرانی
تاریخ شهادت: ۶ آذر ۱۳۹۶

مجید عسگری‌جمکرانی، اولین شهید معلم مدافع حرم و معلم بسیجی از گردان یکم امام حسین (ع) لشکر ۱۷ علی بن‌ابیطالب (ع) بود. او هم‌رزمانش در جریان آزادسازی شهر حلب از آخرین پایگاه‌های داعش در حال ایجاد حفره‌ای برای استقرار امن تیراندازان خودی و برپایی سنگری در برابر حملات دشمن بودند که با خستگی یکی از رزمندگان، عسگری جای خود را با او عوض می‌کند که پس از چند ثانیه، خمپاره‌ای در نزدیکی وی به زمین برخورد می‌کند و ترکش‌های آن به بدن او اصابت و درنهایت در اثر همین انفجار، وی با زمزمه ذکر یا زهرا (س) به فیض عظیم شهادت نائل می‌شود و همزمان با ایام شهادت امام حسن عسکری (ع) خبر شهادتش به خانواده می‌رسد. مجید عسگری‌جمکرانی ۴۴ ساله با سابقه ۲۳ ساله در تدریس، شهید معلم مدافع حرم آل‌الله شد. وی خادم مسجد مقدس جمکران و حرم حضرت معصومه (س) و از معلمان هنرستان شهدای چهارمردان قم و دانش‌آموخته حوزه علمیه بود که در مسیر تعلیم و تربیت گام بر داشت. او هشت سال در حوزه علمیه قم تحصیل کرد و معلمی فداکار و انسانی وارسته بود و درس جماعت را به دوستانش می‌آموخت. مجید عسگری پیش از سال ۱۳۸۵ در مدرسه شهید رجایی تدریس می‌کرد و بعد از آن در هنرستان طاها تدریس خود را در رشته کامپیوتر ادامه داد. یکی از شاخصه‌های اخلاقی شهید عسگری اهمیت به نماز اول وقت بود و همیشه در نماز جماعت حاضر می‌شد که این روش نیکوی او زبانزد اطرافیانش بود. علاوه‌بر اینکه در رشته کامپیوتر و ریاضیات و خدمت به دانش‌آموزان تبحر خاصی داشت، از خادمین مسجد مقدس جمکران و حرم حضرت معصومه (س) بود و اغلب نمازهای خود را در حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران می‌خواند و شرکت در نماز جمعه جزء برنامه‌های همیشگی‌اش بود. معلمی چیره‌دست و متعهد که درس‌های تخصصی مربوط به کامپیوتر، سخت‌افزار و نرم‌افزار را تدریس و نحوه کلاس داری‌اش هم با شیوه‌ای خاص همراه بود، همچنین در اردوها همراه خوبی با دانش‌آموزان بود و تاکید می‌کرد علوم مختلف را می‌توان آموخت، اما در درجه اول باید رفتار انسانی و اخلاقی را یادگرفت.

حکایت لبخند معلمی که شوق پرواز داشت

حیات فرهنگی، اجتماعی شهید

او در برگزاری و تشکیل حلقه‌های صالحین در هنرستان اهتمام می‌ورزید و سرگروه صالحین پایگاه بسیج شاهد حوزه مقاومت شهید قربانی بود و هر هفته جلسه‌ای را با هدف و موضوع امر به معروف و نهی از منکر برگزار می‌کرد و گاهی برنامه‌های فرهنگی را به صورت خودجوش عهده‌دار می‌شد و توجه خاصی به زیارت و راهپیمایی اربعین داشت و در این اجتماع بزرگ شرکت می‌کرد. شهید عسگری عضو بسیج آموزش و پرورش و عضو داوطلبان و امدادگران جمعیت هلال‌احمر نیز بود. وی با زمانبندی دقیق فعالیت‌های فرهنگی، تدریس و تحصیل همزمان و کسب علوم حوزوی را انجام می‌داد و همچنین با شرکت در دوره‌های آموزش‌های نظامی، خود را برای حضور در جبهه سوریه آماده نگه می‌داشت تا اینکه با اصرار توانست موافقت مسئولان آموزش و پرورش را بگیرد و در دفاع از حرم آل‌الله، به آرزوی خود برسد. سه فرزند از این شهید به یادگار مانده که یکی از آنها روشن‌دل است.


شهید عسگری شوق حضور در راه دفاع از حرم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت و آن را عاقبت به خیری برای خود می دانست که این امر لبخندی از رضایت از اینکه در مسیر حق قدم برداشته برای همیشه بر چهره این معلم شهید جاودانه کرد.
شاید داشتن چهره ای شاد برای کسی که می خواهد در صحنه های نبرد حاضر شود، تعجب بر انگیز باشد اما حقیقت آن است که در اندیشه مدافعان حرم حضرت زینب(س)، جنگ فرصتی برای نمایش عاشقی و ارادت به ساحت اهل بیت (ع) می باشد و به همین دلیل باید گفت در لبخند شهید مجید عسگری نیز اسرار شوق رسیدن به محبوب نهفته بود؛ به قول شاعر: عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت، چه سخن ها که خدا با من تنها دارد.

** مجید ازنظرم دور نمی شود
پدر شهید مجید عسگری در گفت و گو با خبرنگار ایرنا، بیان کرد: فرزندم معلم و دوست دانش آموزان بود و با عمل به شاگردان خود درس معنویت می داد، حتی برای رفتن به سوریه هم می گفت: من می روم تا درسی باشد برای شاگردانم تا نگویند معلم ما نشست و به حرف خود عمل نکرد.
عباس عسگری جمکرانی، افزود: نماز برای مجید همه چیز بود و هر وقت صدای اذان را می شنید، عبای خود را به تن می کرد و به نماز می ایستد، همچنین به شرکت در نماز جمعه بسیار اهمیت می داد و شاگردان خود را با تشویق، همراه خود به مصلا می برد.
وی با اشاره به این که فرزندم کارهای نیک بسیاری انجام می داد که تا قبل از شهادتش ما از آن خبر نداشتیم، ادامه داد: دیگران برایمان نقل کرده اند که مجید تلاش بسیاری برای کمک به دانش آموزان نیازمند و همچنین آموزش قرآن در مناطق محروم شهر قم انجام داد که هیچ وقت راجع به آن با خانواده اش سخن نگفت.
پدر شهید عسگری گفت: انگار فرزندم همیشه کنار من است و یک لحظه هم از نظرم دور نمی شود، در خواب هم به دوستش گفته بود؛ من مهمان امیر المومنین (ع) و اهل بیت هستم و این نشان می دهد شهدا زنده اند و اعمال و رفتار ما را می بینند.

**خداوند مراقب همه است
مادر شهید نیز در این رابطه بیان داشت: مجید هنوز هم مانند دوران حیاتش در خواب با احترام به من سلام و احوال پرسی می کند و به خواب دیگران هم که می آید احوال من را جویا می شود.
اعظم راژ در گفت و گو با خبرنگار ایرنا، افزود: مجید یک فرزند روشن دل دارد و به همین دلیل من خیلی راضی نبودم که او به سوریه برود، اما فرزندم در جواب به من گفت؛ خداوند متعال نگهدار و مراقب همه است.
وی ادامه داد: فرزندم سال گذشته، مصادف با شب شهادت امام رضا (ع) در جریان آخرین حضور خود در جبهه های نبرد سوریه تلفنی از من خداحافظی کرد و گفت شما در حرم حضرت معصومه (س) من را دعا کن و من هم در حرم حضرت زینب (س) دعا می کنم که در نهایت پس از چند روز همزمان با ایام شهادت امام حسن عسکری، خبر شهید شدن مجید را به ما دادند.
وی با اشاره به این که مجید فرزند نخست خانواده بود و در دل همه جا داشت، بیان کرد: فرزندم در تمام دوران زندگی خود بسیار فعال و در عین حال مظلوم بود، از همان کودکی بسیار علاقه داشت تا به دیگران کمک کند و در نهایت هم در راه دفاع از حرم اهل بیت (ع) به شهادت رسید؛ وی امانت الهی بود که تقدیم اسلام شد.

** بوسیدن پیشانی پدر ودست مادر
برادر شهید نیز به خبرنگار ایرنا، گفت: شهید مجید عسگری با انجام واجبات دینی و ترک محرمات از جمله رعایت حق مردم، مراتب رسیدن به مقام شهادت را پیموده بود و به همین دلیل هم در سوریه به آرزوی دیرینه خود رسید.
سعید عسگری جمکرانی بیان کرد: برادرم نسبت به پدر و مادر بسیار متواضع و در خدمتشان بود و هرگاه به خانه ایشان می آمد، پیشانی پدر و دست مادر را می بوسید و در جواب برخی از اعضای خانواده که می گفتند چرا این کارها را می کنی، می گفت شما نمی دانید این کار چه ثوابی دارد.
وی ادامه داد: مجید خیلی بی ریا به خانه اقوام و آشنایان رفت و آمد می کرد و به برخی رسوم عامیانه که تا کسی نیامده منزلت به خانه اش نرو، توجه نمی کرد و صله رحم را بر خود واجب می دانست.
وی با اشاره به این که خنده همیشه بر چهره مجید نقش می بست، افزود: برادرم حتی به فکر لبخند در عکس شهادت خود نیز بود و چهار ماه قبل از شهادتش به یکی از دوستانش گفته بود عکسی را در حالتی که لبخند به لب دارد از او بگیرد که با ثبت آن، تصویری زیبا از چهره عارفانه شهید، جاودانه شد.
برادر شهید گفت: یک بار که من مخالف رفتن مجید به سوریه بودم به من گفت: 'برادرم اگر ما در عزاداری های ماه محرم و صفر می گوییم، یا اباعبدالله الحسین (ع) اگر ما در روز عاشورا بودیم، شما را یاری می کردیم، امروز روز عاشوراست که باید ما برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) اقدام کنیم'.
وی افزود: شهید عسگری به من گفت؛ آن خدایی که من و تو تنها به اندازه یک عمر بندگیش را می کنیم، خود بی نهایت خدایی می کند و همان پروردگاری که مراقب خاندان اهل بیت (ع) بود، مراقب خانواده من نیز هست.

** لبخند حتی پشت دروازه شهادت
وی با ترسیم لحظات شهادت شهید مجید عسگری ادامه داد: یکی از همرزمان برادرم برای بنده نقل می کرد که ما در حال سوراخ کردن دیواری برای استقرار امن تیراندازان خودی و ایجاد سنگری در برابر حملات دشمن با تلاش چند تن از مدافعان حرم بودیم که یکی از رزمندگان خسته شد و جای خود را به مجید که در حال خنده بود داد، همین که شهید عسگری مشغول کندن سوراخ در دیوار شد، پس از چند ثانیه خمپاره ای در نزدیکی وی به زمین خورد و ترکش های آن به بدنش اصابت کرد و در نهایت در اثر همین انفجار وی با زمزمه ذکر یا زهرا (س) آسمانی شد.

** تقید به زیارت حرم مطهر حضرت معصومه(س)
سعید عسگری جمکرانی گفت: برادرم نسبت به نماز شب و زیارت هر روزه حرم مطهر حضرت معصومه (س) بسیار مقید بود و اگر یک مرتبه بنا به دلایلی نمی توانست این مستحبات را انجام دهد، حتما قضای آن را به جا می آورد و در این مساله اهتمام زیادی داشت.

** اوصیکم بتقوی الله
برادر شهید عسگری گفت: مجید وصیتنامه ای بسیار کوتاه و جذاب از خود به یادگار گذاشت که در آن به پیروی از سیره امام علی (ع) نوشته شده است: « اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم، امید است در این راه موفق و موید باشید».

** از کربلا تا سوریه
سعید عسگری جمکرانی بیان کرد: برادرم توجه خاصی به زیارت اربعین داشت و سال گذشته نیز در مراسم پیاده روی ایام اربعین حسینی شرکت کرد و پس از بازگشت از این سفر معنوی و دیدار کوتاهی با خانواده، راهی سوریه شد و در نهایت نیز در سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع) به شهادت رسید و نشان داد نام خانوادگی «عسگری» واقعا برازنده اش بوده است.

** شهید مجید عسگری جمکرانی از معلمان هنرستان شهدای چهارمردان قم در رشته رایانه، طلبه حوزه علمیه و از خادمان افتخاری حرم مطهر حضرت معصومه(س) و مسجد مقدس جمکران، عضو بسیج آموزش و پرورش و عضو داوطلبان و امدادگران جمعیت هلال احمر بود.
این شهید بزرگوار در مردادماه سال 1353 در شهر مقدس قم متولد شد و در جریان آزادسازی شهر بوکمال از آخرین پایگاه های داعش در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد و 3 فرزند از این شهید به یادگار مانده است؛ شهید عسگری 8 سال سابقه تحصیل در حوزه علمیه قم را داشت.
شهید عسگری جمکرانی در ششم آذرماه سال 1396 در سالروز شهادت امام حسن عسکری(ع) به شهادت رسید.

مراسم سومین سالگرد شهید مجید عسگری جمکرانی برگزار شد+ تصاویر

مسابقه خاطرات و زندگینامه شهید عسگری جمکرانی برگزار می شود

معلم شهیدم روزت مبارک :: مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

شهید مجید عسگری جمکرانی کیست

شهید مدافع حرم مجید عسگری جمکرانی

محمدحسن عسگری همان پسربچه هفت ساله‌ای است که این شعر را با صدای رسا پشت میکروفن می‌خواند، همان پسربچه‌ای که این روزها در فضای مجازی فیلم کوتاه یک دقیقه‌ای‌اش با یک عنوان اختصاصی دست به دست می‌شود: «شعرخوانی فرزند روشندل شهید مدافع حرم مجید عسگری»

محمدحسن همان پسر بچه توی فیلم است، همین که حالا کنار عمو نشسته و دلش بدجوری برای بابا تنگ شده و عمویش، سعید عسگری، این را خیلی خوب می‌فهمد.

ما 60 روز بعد از شهادت مجید عسگری جمکرانی، پای صحبت‌های برادرکوچک‌ترش می‌نشینیم و از مردی می‌گوییم که به عشق اهل بیت، لباس رزم پوشید و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد. یک معلم باسابقه آموزش و پرورش که فقط هفت سال تا بازنشستگی فاصله داشت، اما درگیرو دار روزمرگی‌های زندگی، دلش را پر داد سمت حرم حضرت زینب(س) و مسیر زندگی‌اش برای همیشه عوض شد.

آقای عسگری وقتی خبر شهادت برادر شما منتشر شد، خیلیها به فرهنگی بودنش اشاره کردند.

بله همینطور است، برادرم معلم رسمی آموزش و پرورش بود و 23 سال سابقه تدریس داشت. بجز برادرم دو معلم مدافع حرم شهید هم در کشور هستند، اما آنها بازنشسته بودند و برادرم اولین معلم شاغل و شهید مدافع حرم است.

معلم چه درسی بود؟

معلم کامپیوتر و ریاضیات.

کدام مدرسه؟

در هنرستان شهدای چهارمردان قم تدریس میکرد.

در این سال تحصیلی هم کلاس داشت؟

بله. اتفاقا بسختی از آموزش و پرورش مرخصی سه ماهه گرفت تا به سوریه اعزام شود، بالاخره مدارس شروع شده بود و وقتی نوبت اعزام برادرم رسید، دوماه از شروع سال تحصیلی میگذشت.

بحث اعزام به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب(س) از کی برای برادر شما مطرح شد؟ همانطور که گفتید ایشان معلم بودند.

بله برادر من معلم بود، اما همیشه میگفت من به عنوان معلم الگوی دانشآموزانم هستم. میگفت من به عنوان یک معلم وقتی به دانشآموزانم درس میدهم، وقتی از دوران دفاع مقدس صحبت میکنم، اگر بچهها از من بپرسند تو از دفاع مقدس و انقلاب حرف میزنی، چرا الان خودت به آن عمل نمیکنی چه جوابی دارم بدهم؟ من اگر زمان جنگ سن وسالی نداشتم و از دفاع مقدس خودمان جا ماندم، اینجا که میتوانم حضور داشته باشم.

متولد چه سالی بودند؟

متولد سال 1353.

خب چطور میشود که یک معلم کامپیوتر و ریاضیات برای دانشآموزانش از دفاع مقدس صحبت میکند؟

این بحث همیشه دغدغه برادرم بود. یعنی یکی از دغدغههای اصلیاش همین بحث فرهنگی بود. بجز معلمی، برادرم در سال هشتم خارج طلبگی را بهصورت افتخاری درس میخواند، خادم افتخاری حرم حضرت معصومه(س) و مسجد مقدس جمکران هم بود. در حلقه صالحین سه پایگاه بسیج هم فعال بود و مربی حلقه صالحین بود. یعنی از بحث بسیج و دفاع دور نبود و براساس همین اعتقادی که داشت تصمیم به رفتن گرفت.

با شما از همان اول موضوع را مطرح کرد؟

بله. وقتی از موضوع باخبر شدم حقیقتش را بخواهید گفتم داداش شما سه تا بچهداری و از بین این سه تا یکی هم که روشندل است و احتیاج به حضور شما دارد.

یعنی مخالفت کردید؟

شرایط خاصی را که داشت برایش مرور کردم. اما برادرم با آرامش زیادی گفت، مگر بچههای من خدا ندارند؟! اصلا همیشه ذکرش همین بود که مگر ما خدا را نداریم؟! ایمانش خیلی قوی بود و این را واقعا در عمل هم نشان میداد. مثلا خیلی کم شده بود که نمازش را به جماعت نخواند، برای نماز جماعت ارزش زیادی قائل بود و حتی وقتی برای آموزش به پادگان هم اعزام شده بود، از مسئولان آموزشیاش با التماس خواهش کرده بود شبها را به او مرخصی بدهند که ساعت 2 شب از پادگان بزند بیرون و برسد قم و نماز صبح را در حرم حضرت معصومه(س) به جماعت بخواند. همیشه میگفت اگر من در قم یا نزدیک قم باشم و نمازم را در حرم نخوانم انگار یک گم کرده دارم. آنقدر این حضورش در حرم تکرار شده بود که خود خادمان داخل حرم وقتی یک روز هم نمیرفت سراغش را میگرفتند.

از وقتی موضوع علاقهاش به مدافع حرم شدن و تصمیمی را که گرفته بود با شما مطرح کرد تا وقتی که اعزام شد چقدر طول کشید؟

حدود دوسال. مجید دوسال دنبال کارهایش بود و واقعا با سختی پذیرفته شد و با علاقه و پشتکاری که داشت مورد قبول قرار گرفت. وقتی هم که بالاخره با اعزامش موافقت کردند، از خوشحالی در پوستش نمیگنجید. عشقش، آرزویش شهادت بود و به دلش افتاده بود که در این راه حتما شهید میشود. حتی خیلی از دوستانش که بعد از شهادت مجید ما را دیدند گفتند ما از شنیدن خبر شهادت مجید خوشحال شدیم چون حقش بود، اگر شهید نمیشد مثل آدمی بود که یک فرصت خیلی باارزش را در زندگیاش از دست داده و قطعا همیشه حسرت این فرصت را میخورد.

در چه تاریخی اعزام شد؟

برادرم یکشنبه 28 آبان از قم اعزام شد، شام شهادت امام رضا(ع) بود که رفت سوریه. یک هفته بیشتر هم آنجا نبود، اما اینقدر تشنه شهادت بود که در هفتمین روز حضورش در سوریه، شهادت نصیبش شد و ششم آذر در سالروز شهادت امام حسن عسکری(ع) به شهادت رسید.

کدام منطقه بود؟ وقتی سوریه بود با هم صحبت میکردید؟

بله، در منطقه حلب بود. ما در همان مدت کوتاهی که او در حلب بود مدام با هم در ارتباط بودیم، از حضورش احساس رضایت داشت و خوشحال بود که برای زیارت به دمشق رفته. دوستانش میگفتند در زیارتی که داشت از خدا دوچیز خواسته بود، اول از همه شهادت و دوم شفای چشمهای فرزندش محمدحسن را، که به خواسته اولش رسید و امیدواریم عنایتی بشود و آرزوی دومش هم تحقق پیدا کند.

از نحوه شهادتش خبر دارید؟

آنطوری که به ما گفته اند محل شهادتش دورالزیتون بوده، ما قضیه شهادتش را هم از زبان همرزمانش شنیدهایم که گفتند مجید با ترکشهای خمپاره شهید شده، اما اگر مجید جلوی این خمپاره را نمیگرفت، تعداد بیشتری از بچهها به خاطر اصابت ترکشها شهید یا مجروح میشدند و پیکر مجید تمام ترکشها را به خودش گرفته بود. دوستانش میگفتند روز قبل از شهادت مجید، میشد شب شهادت امام حسن عسکری(ع) و بچهها در سوریه مراسم روضه گرفته بودند و آخر مراسم روضه هم، روضه حضرت فاطمه زهرا(س) را خوانده بودند. یکی از دوستانش میگفت مجید درست روبه روی من نشسته بود و وقتی مراسم تمام شد سر به سجده گذاشت و وقتی سر از سجده برداشت دیدم که تمام محاسنش از اشک خیس شده، همان موقع به مجید گفتم حاج مجید بدجوری نوربالا میزنی! درست فردای همان شب برادرم ساعت 9 صبح در عملیات شهید میشود. دوستانش میگفتند با این که مجید خونریزی زیادی داشت، اما تا وقتی که شهید بشود، ذکر یازهرا(س) از لبش نیفتاد و این به خاطر ارادت زیادی بود که به اهل بیت داشت. این ارادت آنقدر زیاد بود که قبل از این که برود سوریه، اینجا همه کارهایش را کرده بود و از همه حلالیت خواسته و به همه گفته بود برای شهادت من دعاکنید. برادرم آنقدر طالب شهادت بود که میگفت من اگر در سوریه شهید نشوم، باید در قدس شهید بشوم.

خبر شهادت ایشان چطور به شما رسید؟ انتظار شنیدن این خبر را داشتید؟

برادرم روز دوشنبه شهید شد، روز چهارشنبه صبح وقتی پیکر ایشان به ایران رسیده بود، دوستانش از لشکر با من تماس گرفتند و بعد در یک ملاقات حضوری جریان را توضیح دادند. بعد هم که پیکرش به قم منتقل شد و روز پنجشنبه 9 آذر تشییع شد. واقعیتش برادرم طالب شهادت بود و ما این را میدانستیم، حالا هم به آرزویش رسیده. هیچ کسی نمیگوید انشاءا... من مریض بشوم و از دنیا بروم، انشاءا... در جاده تصادف کنم و از دنیا بروم، اما شهادت آنقدر مرگ بزرگ و ارزشمندی است که خیلیها آرزویش را دارند و برادر من هم همین آرزو را داشت و بالاخره هم با عزت از دنیا رفت. این عزت نصیب هرکسی نمیشود و واقعا آدمهایی که شهید میشوند، انتخاب شده هستند؛ آدمهای خاصی که یک دل پاک خدایی دارند و واقعا با دلشان با خدا معامله میکنند. اتفاقا دوست دارم اینجا یک حرفی را بزنم و آن هم بی انصافیهایی است که بعضیها در حق مدافعان حرم میکنند و حرفهای نادرستی است که پشت سرشان میزنند. وقتی برادر من شهید شد، وقتی پیکرش را به گلزار شهدا آوردند، همین پسرروشندل برادرم، بالای تابوت پدرش با بی تابی تمام گریه میکرد، من تصویری را از این اتفاق ثبت و در فضای مجازی منتشر کردم و زیر عکس نوشتم: شما بگویید این لحظه قیمتش چند است؟ ای آنهایی که میگویید مدافعان حرم برای پول میروند، شما بگویید چه کسی میآید برای پول فرزند روشندلش را تنها بگذارد و برود؟! من به روح برادرم قسم میخورم که تا همین الان که با شما مصاحبه میکنم و دوماه از شهادت برادرم میگذرد، نه تنها پولی به آنها داده نشده که حتی یارانه خانوادهاش هم قطع شده چون برادرم سرپرست خانواده بوده و الان از دنیا رفته. برادر من 23 سال سابقه آموزش و پرورش داشت، حقوق بگیر بود، خیلی از همسن و سالهایش از الان برای روزهای بازنشستگی لحظه شماری میکنند، اما او به خاطر عشق و ارادتی که به اهل بیت و آرمانهایش داشت بهصورت کاملا داوطلبانه، قید یک زندگی آرام را زد و قدم در مسیر دیگری گذاشت.

همسر شهید مدافع حرم، مجید عسگری جمکرانی از علاقه همسرش به شهادت میگوید

دوست داشت خودش شهید بشود و من هم شهیده

محمدحسن یادش نمی‌رود؛ اصلا مگر می‌شود یادش برود که بابا نیست؟! که بابا رفته، حتی اگر بابا را هیچ‌وقت ندیده باشد؟! یادش برود که دلش تنگ شده،مثل مادرش، مثل فاطمه خواهر بزرگ‌ترش که کلاس دهم است، مثل محمد مهدی که کلاس هشتم است. جنس دلتنگی محمدحسن اما حتی با خواهر و برادرهایش هم فرق می‌کند. او با چشم‌هایی که نمی‌بیند، با چشم‌هایی که ندارد، برای بابا مجید اشک می‌ریزد، برای بابایی که مدافع حرم حضرت زینب‌(س) شده. بابایی که شهید شده و از شهادتش دوماه می‌گذرد؛ بابایی که فرزند روشندلش را به خدا سپرده و رفته سوریه، سینه سپر کرده مقابل تکفیری‌ها، شده فدایی زینب‌(س)... محمدحسن هفت ساله اما هنوز به این جدایی عادت نکرده و مادرش هر روز شاهد این دلتنگی هاست. شاهدی که خودش هم دلتنگ است و این دلتنگی انگار تمامی ندارد.

خانم عسگری، با شهید عسگری قبل از ازدواج هم نسبت خانوادگی داشتید؟

بله دختر عمو و پسرعمو بودیم.

چند سال با هم زیر یک سقف زندگی کردید؟

20 سال. حاصل این زندگی هم سهبچه است، یک دختر و دو پسر، که پسر سومم محمدحسن، از بدو تولد روشندل است.

همسر شما، اولین معلم شهید مدافع حرم کشور لقب گرفته است، مسیر او چطور به سوریه رسید؟

مجیدآقا مسیرش را از خیلی سال پیش انتخاب کرده بود و در این مسیر هم قدم برمیداشت، از همان اوایل که ما باهم ازدواج کردیم همسرم عضو فعال بسیج پایگاه صالحین بود و این همکاری سالهای سال ادامه داشت. بعد هم که عضو بسیج فرهنگیان شد . در همین پایگاه بسیج بود که فهمید اعزام داوطلبانه به سوریه وجود دارد و از همان موقع، به این فکر افتاد به سوریه اعزام شود، فکر کنم حدود دوسال پیش بود که با من تماس گرفت و گفت برای این موضوع اعلام آمادگی کرده است.

واکنش شما چه بود؟

واقعیتش را بخواهید اول من کمی مخالفت کردم، آن هم فقط به خاطر شرایط خاصی بود که محمدحسن داشت؛ چون هم روشندل است و هم هرچندوقت یک بار با مشکل تشنج درگیر است. من گفتم وقتی تو نیستی اگر محمدحسن تشنج کرد، اگر به مشکل خورد من تنهایی چکار کنم؟ همسرم هم جواب داد تو تنها نیستی، تو خدا را داری، امیدت به خدا باشد، من همه شما را به خدا میسپارم.

و شما هم راضی شدید؟

من از علاقهاش به شهادت خبرداشتم. همیشه میگفت اگر لیاقت داشته باشم شهید میشوم. هروقت با هم صحبت میکردیم حتی خیلی سال قبل از ماجرای جنگ سوریه، همسرم میگفت ما نباید به مرگ طبیعی از دنیا برویم، میگفت دوست دارم شهید بشوم و شما هم شهیده، میگفت زندگی آن دنیای ما باید آبادتر از این دنیا باشد. معتقد بود این دنیا هیچ ارزشی ندارد و واقعا هم به این اعتقاد پایبند بود و زندگی خیلی سادهای داشتیم. مجید اصلا اهل مال و منال دنیا نبود. آن موقعی هم که موضوع اعزام به سوریه را مطرح کرد، چون شرایط اعزام راحت نبود من گفتم شاید اعزام نشود، اما بالاخره این اتفاق افتاد و وقتی روز اعزامش مشخص شد و من و آقا مجید با هم صحبت کردیم، من گفتم شما را میسپارم به خدا، هر اتفاقی که بیفتد حتما صلاح خدا در آن است. صلاح خدا هم در این بود که همسرم شهید بشود و به آرزویش برسد. الان هم ناشکری نمیکنم. مجید خیلی شهادت را دوست داشت، تکیهکلامش این بود که دعا کنید شهید بشوم. من از خدا شهادت میخواهم.

ماجرای شعری که محمدحسن خوانده و این روزها خیلی در فضای مجازی دست به دست میشود، چیست؟

این شعر یک نوحه معروف است که قبل از شهادت همسرم همیشه میخواند. آن را در دوران آموزشیاش یاد گرفته بود و همیشه وقتی درخانه بود آن را زیر لب زمزمه میکرد و به گوش همه ما آشنا بود. یعنی در آن مدت یک ماهی که از قطعی شدن اعزامش باخبر شده بود، همیشه این را میخواند. خالصانه و از ته دل هم میخواند و من هربار که میشنیدم، حال غریبی پیدا میکردم، چون میدیدم چقدر هوایی رفتن به سوریه شده. پسرم محمدحسن هم این را چندباری شنیده بود. اما بعد از شنیدن خبر شهادت همسرم، ما این موضوع را فراموش کردیم تا این که چندروز پیش در مراسم چهلمش، وقتی همرزمانش در مراسم حاضر شدند، همگی این شعر را زمزمه کردند و پسرم وقتی آن را شنید به من گفت مامان ببین! این همان شعری است که بابا میخواند. بعد هم اظهار علاقه کرد آن را یاد بگیرد. من هم متن کامل شعر را پیدا کردم و کمک کردم یاد بگیرد و بخواند. این شعر الان قصه دلتنگی محمدحسن برای بابای قهرمانش است.

نتیجه تصویری برای شهید مجید عسگری‌جمکرانی

شهید مدافع حرم مجتبی بختی

نام و نام خانوادگی: مصطفی بختی
محل تولد: مشهد
تاریخ تولد: ۵/۵/۶۱
تاریخ شهادت: ۲۴/۴/۹۴
محل شهادت: تدمر، سوریه
محل دفن: مشهد
وضعیت تأهل: متأهل
تعداد فرزندان: ۲ دختر
 
مصطفی بختی، پنجم مرداد سال ۶۱ در مشهد به دنیا آمد. او از بدو تولد تا شش‌سالگی را در خیابان گلشهر گذراند و هم‌زمان با ورودش به کلاس اول دبستان، همراه با خانواده به قاسم‌آباد، نقل‌مکان کرده و تا زمان ازدواجش در همین محدوده زندگی ‌کرد.
شهید بختی با ورود به دوره تحصیلی راهنمایی، به عضویت بسیج درآمد و نیرویی فعالی در این حوزه شد. او بعد از گرفتن دیپلم علوم انسانی، وارد حوزه علمیه شد و به مدت چهار سال به تحصیل در علوم دینی پرداخت و هم‌زمان با آن، برای امرارمعاش به شغل آزاد مشغول شد.
مصطفی با پایان خدمت سربازی که در ارتش گذراند، دوباره راه تحصیل را در پیش گرفت و با دادن کنکور در رشته حقوق پذیرفته شد، اما درنهایت موفق به رفتن نشد.
او در سال ۱۳۷۸ ازدواج کرد و حاصل ۱۶ سال زندگی مشترکش، تولد دو دختر را در پی داشت. او از زمانی‌ که آمریکا در سال‌های ابتدایی دهه ۸۰ به عراق حمله‌ کرد، به فکر دفاع از حرم اهل‌بیت (ع) بود. به همین خاطر در همان سال‌ها با راضی‌ کردن همسر و خانواده‌اش، به همراه پدر راهی شهر نجف شد تا شرایط را از نزدیک ببیند و اگر بی‌حرمتی به حرمین را مشاهده کرد، برای دفاع به سایر گروه‌ها بپیوندد. او بعد از گذشت یک ماه و راحت‌ شدن خیالش از بابت حفظ حرمت حرم اهل‌بیت (ع)، به مشهد بازگشت.
با آغاز جنگ در سوریه، مصطفی این بار تصمیم به رفتن و دفاع از زینبیه گرفت. دو مرتبه نیز برای این کار اقدام کرد، اما به خاطر مسائل قانونی، مانع رفتن او شدند تا اینکه سال ۹۴ با پیوستن به تیپ فاطمیون، امکان رفتن او میسر شد.

مصطفی بختی، هفتم اردیبهشت با داشتن دو دختر، بعد از گرفتن رضایت از همسر و خانواده‌اش، برای جنگ با داعش، راهی کشور عراق شد. او بعد از سه هفته حضور در منطقه عملیاتی، نخستین تماس را با خانواده‌اش برقرار کرد و هفته پایانی ماه رمضان نیز، در آخرین تماس، جویای حال خانواده‌اش شد و خبر سلامتی خود را به آن‌ها داد.
او پس از ۷۵ روز دفاع از زینبیه در برابر عناصر تکفیری داعش، ۲۲ تیر ۹۴ با اصابت ترکش به شهادت رسید. خانواده او چند روز پس از شهادتش، از این واقعه مطلع شدند و هفتم مرداد پیکرش به مشهد منتقل شد.
مراسم تشییع پیکر این شهید گران‌قدر، هشتم مرداد با حضور مردم و مسئولان و نیروهای بسیج از مقابل حسینیه «پیروان دین نبی (ص)»، تشییع و بعد از طواف در حرم امام رضا (ع)، در قطعه مدافعان حرم بهشت رضا (ع) به خاک سپرده‌ شد.


نام و نام خانوادگی : مجتبی بختی

نام پدر: 

محل تولد: مشهد

تاریخ تولد : ۶۷

تاریخ شهادت: ۹۴/۴/۲۴

محل شهادت: تدمر، سوریه

محل دفن: مشهد

وصعبت تاهل: مجرد


شهید مجتبی بختی از اهالی مشهد همراه برادر بزرگ ترش با هویت جعلی افغانستانی بعد از چند بار تلاش توانسته بودند به سوریه اعزام شوند. آن ها در گروهان تک تیر انداز ها جهاد می کردند. آنها در جبهه ها علاوه بر شرکت در عملیات های نظامی، کارهای دیگری هم انجام می دادند، از آماده کردن سفره افطار و سحر برای همرزمان تا واکس زدن شبانه کفش هایشان.

مجتبی رتبه اول دانشگاه پیام نور در رشته حقوق بود. 

این دو برادر سر انجام در حلب سوریه حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید و به شهدای مدافع حرم پیوست.

آنها در جبهه ها علاوه بر شرکت در عملیات های نظامی، کارهای دیگری هم انجام می دادند، از آماده کردن سفره افطار و سحر برای همرزمان تا واکس زدن شبانه کفش هایشان. با اینکه موعد مرخصی شون رسیده بود به خاطر عملیات داوطلبانه در منطقه باقی موندند و مبارزات مردانه ای در هجوم و دفاع مقابل داعش انجام دادند

پیکر مطهر این شهید به همراه برادرش روز ۵ شنبه ۲۸ تیر ۹۴ در حرم امام رضا (ع) تشییع و در گلزار شهدای بهشت رضا دفن شدند.

مادر شهید:

یک روز مجتبی آمد دستش را گذاشت بین چارچوب در و می­­‌خندید، پرسیدم: مادر چه شده؟ موفق شدید؟ گفت: می­‌دونی مامان به پسرهایت چه می­‌گویند؟ گفتم: چه می­‌گویند؟ گفت: به من و مصطفی می­‌گویند شهدای زنده. ما الان شهید هستیم.

آیت الله صدیقی در مراسم بزرگداشت شهید

در مراسم بزرگداشت هفتمین روز شهادت برادران بختی آیت‌الله صدیقی امام جمعه موقت تهران از غربت شهدای مدافع حرم و خانواده‌های‌شان گفت: شهادت توفیق و رزق الهی است که به هرکسی عطا نمی‌شود. همان گونه که دشمنان ما ائمه اطهار(ع) را به شهادت رساندند، اگر می‌توانستند و شهدای ما نبودند، حرم‌های آنها را نیز از بین می‌بردند. شهادت در غربت، مظلومیتی مضاعف دارد. زیرا شهدای مدافع هم از کشور خود و هم از خانواده و زن و بچه خود دور هستند و به دست شرورترین افراد که ادعای مسلمانی دارند و در حالی که بویی از اسلام نبرده‌اند به شهادت می‌رسند. آیت‌الله صدیقی در ادامه می‌گوید: شهدای مدافع حرم به دست حرمله‌های زمان، به دست ابن زیاد‌های زمان، شهید می‌شوند. هر شهیدی که قاتلش رذل‌تر باشد، مقامش بالاتر است. اینها هم از آن جهت که در کشور خود نیستند و در کشور اسلامی دیگری در حال جهاد هستند و هم اینکه از حضرت زینب(س) و شهدای کربلا که از مظلومین عالمند، دفاع می‌کنند و در راه دفاع از مظلومین عالم به شهادت می‌رسند، اجر شهادت شان بسیار مضاعف است. امام جمعه موقت تهران همچنین خطاب به مادر شهیدان بختی می‌گوید: خداوند بحق حضرت ابوالفضل(ع)‌ شهیدان بختی را با حضرت ابوالفضل‌(ع)‌ محشور کند. ان‌شاءالله خداوند آرامش و نور به شما بدهد که شما شاگرد حضرت ام‌البنین(س) هستید.


مهدی بختی برادر شهیدان مدافع حرم مصطفی و مجتبی بختی، اولین برادران شهید مدافع حرم، در آستانه سالروز شهادت این عزیزان در  اظهارداشت: خانواده بختی شامل 3 برادر و یک خواهر هستند که در مشهد زندگی می کنند که با شهادت مصطفی و مجتبی دو نفر از برادرها از میان این خانواده پرگشود.

وی با بیان این که شهیدان مصطفی و مجتبی بختی اولین برادران شهید مدافع حرم بودند تصریح کرد: آقا مجتبی متولد 12 فروردین 67 و مجرد و آقا مصطفی نیز متولد 5 مرداد 61 و متاهل و صاحب دو دختر بودند.

بختی ادامه داد: از دو سه سال قبل برادران من پاسپورت های خود را برای رفتن به سوریه آماده کرده بودند ولی مجبور بودند که با هویت افغانی از طریق مشهد بروند که با شناسایی شدن آنها، از راه قم اقدام کردند و آقا مجتبی به اسم جعلی جواد رضایی و آقا مصطفی نیز به اسم بشیرزمانی و با نسبت پسرخاله خود را معرفی کردند ، مادر بنده نیز در نقش مادر یکی و خاله دیگری به آنها کمک کرد.

بختی با تاکید براین که برادران من ضرورت دفاع از حقوق مظلومین و حریم آل الله و اهل بیت را تکلیف خود می دانستند خاطرنشان کرد: این دو برادر عقاید بینشی عمیقی داشتند و آمال و آرزوی آنها شهادت بود، در آن زمان آقا مصطفی در آستان قدس رضوی مشغول به کار بود و در دانشگاه پیام نور نیز در رشته حقوق قبول شده بود که نرفت، آقا مجتبی نیز در دانشگاه پیام نور مشهد با رتبه یک رشته حقوق فارغ التحصیل شده بود و برای کارشناسی ارشد خود را آماده می کرد که قدم در راه جهاد گذاشت.

وی در واکنش به موافقت یا مخالفت خانواده بختی با اعزام این برادران به جبهه جنگ ، گفت: بعضی ها مثل بنده موافق نبودند ولی پدر و مادر من از ابتدا با رفتن آنها موافقت کردند، آقا مصطفی هم همیشه به همسرش می گفت که بچه های من خدا را دارند و من هم خدا را دارم. در ابتدا همسر ایشان رضایت قلبی از این مساله نداشت ولی یک بار که تصادفی را در خیابان دیده بود گفت اگر تقدیر به رفتن باشد نمی خواهم شرمنده آقا مصطفی بشوم که به صورت طبیعی این اتفاق بیفتد و سپس رضایت به رفتن داد.

بختی افزود: آقا مصطفی یکبار هم در سال 1381 و زمان اشغال عراق و تعرض به عتبات عالیات به این کشور رفته بود ولی جو عراق مسموم بود و حق و باطل مشخص نبود بنابراین برگشت و در اردیبهشت ماه 1394 با تیپ فاطمیون به همراه برادرم به سوریه اعزام شدند که در 22 تیرماه 1394 مصادف با 26 رمضان 1436 به فیض شهادت نایل آمدند.

وی در خصوص نحوه شهادت برادرانش در سوریه گفت: عملیات آزادسازی تدمر بود که مصطفی و مجتبی به همراه یکی از برادران سوری در یک سنگر بودند که دشمن پاتک می زند و با نارنجکی که به داخل سنگر می اندازند هر سه همزمان شهید می شوند .

بختی در ادامه افزود: پس از به شهادت رسیدن آنها به علت مجهول بودن هویتشان و اعزام آنها از قم، پیکرها را به قم منتقل و در حرم حضرت معصومه(س) نیز تطهیر کردند و سپس با مادر من تماس گرفتند ولی وی اظهار آشنایی نکرد، تا اینکه از طریق برخی دوستان در مشهد متوجه می شوند و دوباره با مادر تماس می گیرند و مدعی می شوند که یکی از برادرهای من مجروح شده و باید مدارک بیاورید تا پیکرها را تحویل دهیم، از این جریان فقط من و مادر مطلع بودیم که دقیقاً یادم هست 5 مرداد ماه بود همزمان با تولد آقا مصطفی که پیکر وی را آوردند در حالی که فرزندان ایشان خانه را برای تولد آماده کرده بودند.

این برادر شهید در ادامه گفت: در تاریخ 8 مردادماه 94 پیکر این عزیزان را در بهشت زهرای مشهد قطعه شهدا به خاک سپردیم.

وی با بیان این که آقا مصطفی برادر بنده دو دختر به نام های محدثه 12 ساله و فاطمه 9 ساله دارند تصریح کرد: پس از به شهادت رسیدن این عزیزان تألم و ناراحتی در خانواده ما بود ولی بعید می دانم مادرم تا الان اشکی برای فرزندان خود ریخته باشد و حتی فرزند مصطفی هم هنگامی که از وی پرسیدند دوست داری پدر بازگردد یا خیر که گفت نه پدر من به آرزویش رسیده است.

بختی با تاکید براین که برادران شهیدم به هیچ عنوان دوست نداشتند که دیده شوند تا از هدفشان منحرف نشوند گفت: تنها یکی دو عکس از این شهیدان به عنوان یادگاری برای ما باقی مانده زیرا به قول دوستان آنها، این عزیزان دوست نداشتند که از آنها عکس گرفته شود که ریا نشود و  مسئله جالب این جاست که خیلی از افراد تصور می کنند مدافعین حرم برای دیده شدن و کسب درآمد برای خود و خانواده قدم در این مسیر می گذارند در صورتی که اینطور نیست ، برادران من هر دو کار می کردند و شرایط ایده آلی برای زندگی داشتند و اصلاً پول برایشان اهمیتی نداشت که حتی با اسامی جعلی نیز برای جنگ رفتند ، این مسئله باید اتمام حجتی باشد برای بعضی افراد که با سوظن به فلسفه این جهاد نگاه می کنند.

وی در پایان اعلام کرد 22 تیرماه سالگرد به شهادت رسیدن این دو برادر است، افزود: به برادرانم از مدت ها قبل الهام شده بود که با یکدیگر به شهادت می رسند و به دوستان خود نیز گفته بودند که در نهایت پرونده زندگی آنها همانگونه و در راه جهاد حق علیه باطل بسته شد.


در مراسم هفتمین روز خاکسپاری دو شهید گمنام در بوستان شهدای گمنام مشهد مقدس و در ایام اولین سالگرد شهادت برادران مصطفی و مجتبی بختی که در هفتم مردادماه سال گذشته در سوریه به شهادت رسیدند، دو فرزند دختر شهید مدافع حرم مصطفی بختی دلنوشته­ای را قرائت کردند که متن آن را برای بهره بردن مشتاقان فرهنگ شهادت در ادامه  خواهیم آورد.

حرف دل یادگار کوچک شهید بختی:

پدر حالا من و خواهرم یکسال بزرگتر شده­ ایم و یکسال است که در حسرت شنیدن صدایت شبها را به صبح می ­رسانیم.

پدرم دلم برای بودنت تنگ است، اما تنها قاب عکس توست که مرحم دل مجروح من است.

می ­خواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه بابا بگویم.

بابا مصطفی با خودت نگفتی وقتی داری می­ روی قلبهای دخترانت را هم با خود به همراه می­ بری. نگفتی دل دخترانت برای بابای قشنگشان تنگ می­ شود. 

اصلاً نگفتی دختری داری؟ بمانی کنارشان تا در امنیت کامل مشغول بزرگ کردنشان شوی، و شب جمعه دستهای کوچکشان را بگیری و آنها را به زیارت و تفریح ببری.

به ما گفتی می ­روم زیارت و زود برمی­ گردم. قول سوغاتی هم داده بودی. آه که چه سوغاتی آوردی.

عمو مجتبی شما چطور؟ نگفتی که پدر و مادر پیری دارم که حالا باید عصای دستشان بشوم. گفتی هر وقت از در خانه می ­آیی قند در دل مادر بزرگ آب می ­شود و دلش آرام می­ گیرد. نگفتی وقتی جلو پدر بزرگ راه می ­روی و او قد رعنا و چهره زیبایت را می­ بیند زیر لب بدون آنکه متوجه شوی الحمدالله می­ گوید و دوست دارد در آغوشت بگیرد و صورتت را ببوسد.

حتماً شما هم با خودت گفتی با مصطفی می روم که تنها نباشد.

پدرم، نعمت اصالت و نعمت معرفت و ایمان را در خونم تزریق نمود/ شهید زیباترین تفسیر عشق، شجاعت و ایثار است

درد دل دردانه بزرگ شهید بختی:

پدر جان آیا می ­شنوی چه می­ گویم؟ می­ دانم که می­ شنوی. دوست داشتم در کنارم باشی تا سر بر زانویت بگذارم و درد دل­هایم را برایت بگویم.

دلم می­ خواست کنارت بنشینم تا برایم حرف بزنی و با سخنان شیرینت مرا راهنمایی کنی. ای کاش بودی تا من هم در کنارت به خود ببالم. اما نه، حالا من که فکر می­ کنم می­ بینم زمانی است که باید بیشتر به تو افتخار کنم. چون تو شهیدی و شهید زیباترین تفسیر عشق، شجاعت و ایثار است.

من دیگر از نداشتن پدر ناراحت نیستم، چرا که با دیدن چهره نورانی و دلسوز علی زمان، امام خامنه ­ای سیمای پدر را تجسم می­ کنم و هرگز احساس یتیمی نمی­ کنم.

پدرم دوست داشت، چون حضرت زینب(س) پیام ­آور شهیدان باشم . اگر چه کوچکتر از آنم که خود را با بزرگترین بانوی جهان مقایسه کنم، ولی سعی می­ کنم همچون حضرت زینب(س) تا پای جان از اسلام دفاع کنم.

می ­دانم دخترانی که امروز اینگونه عفت خود را به حراج گذاشته ­اند مانند من دلسوخته­ ای ندارند تا بدانند که آرامش امروزمان را مدیون چه کسانی هستیم؟

به دختران دور و بر خود می ­نگرم که چگونه از حضور فیزیکی پدر خود بهره­ مندند و هرآنچه که می­ خواهند برایشان مهیا می­ شود و کمبودی ندارند.

شاید من هم در نگاه اول حسرت بخورم که چرا پدر ندارم؟ ولی با نگاهی عمیق که می­ بینم، متوجه می­ شوم آنچه که پدرم داده هیچ پدری به هیچ دختری نداده. پدرم، نعمت اصالت و نعمت معرفت و ایمان را در خونم تزریق نمود. نعمتهایی که هرگز فروشی نیست و پدرهای میلیونر دوستانم نمی ­توانند در هیچ معامله­ ای آن را خرید و فروش کنند.

پدر جان! تو در سوریه عاشقانه جنگیدی تا نگذاری دربی آتش بگیرد و پهلوی مادر بشکند و فرق پدری بشکافد و جگر برادری در تشت بریزد و سر برادر دیگری به روی نیزه برود و خواهری به اسارت دربیاید.

آری تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی چرا که روح بلند و ملکوتی تو نمی­ توانست در این دنیای خاکی بماند.

خوشا به حالت که این دنیا نتوانست تو را در قفس تنگ خویش مهبوس نماید.

خوشا به حالت ای پدر که از علایق گذشتی و به قافله حسین(ع) پیوستی.   

نتیجه تصویری برای شهید مصطفی بختی سلیمانی 

شهید مدافع حرم قدرت الله عبودی

همزمان با روزهای ابتدایی سال 1396 یکی دیگر از فرزندان استان فارس در دفاع از حرم اهل بیت (ع) شربت شهادت نوشید. بسیجی شهید قدرت الله عبودی از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس به جمع شهدای مدافع حرم پیوست و نام خود را در تاریخ پر افتخار ایران اسلامی جاودان کرد.

شهید قدرت الله عبودی

قدرت الله عبودی درسال ۱۳۵۲ در روستای شیخ عبود بیضا متولد شد و در سن ۱۳ سالگی سابقه حضور بیش از چهار ماه در دوران دفاع مقدس را در کارنامه خود دارد. وی از بسیجیان فعال بیضا بود.
او که از رزمندگان لشکر عملیاتی ۱۹ فجر استان فارس بود برای دفاع از حریم حرم زینب کبری(س) رفته بود. در روزهای آغازین سال 1396 در سن 44 سالگی توسط گروهک داعش به شهادت رسید.
پیکر مطهر قدرت الله عبودی ۱۵ فروردین 1396 پس از برگزاری مراسم تشییع در گلزار شهدای روستای شیخ عبود بخش بیضاء سپیدان به خاک سپرده شد.
از ایشان دو فرزند پسر به نام های حسن و حسین به یادگار مانده است.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال ۹۶ / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

گفتنی است این شهید مدافع حرم، در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری(س) به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و آسمانی شد.

در بخشی از وصیت‌نامه شهید عبودی آمده است: خدا را شاکرم که به من توفیق پوشیدن لباس مقدس را داده و لیاقت لبیک به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را داشته باشم و خدا را قسم به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) که شهادت در راه بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) را نصیب بنده کند.......

پیکر نخستین شهید مدافع حرم در بیضا تشییع شد - خبرگزاری آنا

رونمایی از تمثال شهید مدافع حرم در بیضا | خبرگزاری صدا و سیما