باغ آرزوهایم؛ عاشقم و جز نام زیبایت ترجمانی برای عشق نمی بینم.خواستم به ثنایت شعر بسرایم دیدم قافیهها همه در آغاز میآیند و وزن از اشعـارم گریزان است به راستــی قامت موزون تو شعـر مرا چنین بیوزن کرده است و البته خوب میدانم هر مضمونی که به ذوق بیارایم حکایتی از بهشت روی توست. خواستم این نوشته را به خط خوش بنویسم دیدم زیباترین خط را تو به ابروان داری.
نوشتن نیکو صنعتی است اگر با فاء نامت آغاز و تا دال آن بخرامد. کاش نوشتن نمیدانستم و فقط با تو حرف میزدم ای خوبترین: پیشه ی من سوختن و عاشقی و راز نهان گفتن است و شاید پیشه تو دم به دم دیدن اشک من است. ای همه دردهایم ؛ از تو درمان نمیخواهم که درد تنها سرمایه ی من دراین آشفته بازارست. تنها آرزویی که منتپذیر آنم خاموشی هر صدایی جز نغمه دلنشین توست . صدای جنگ گاهی به گوش میرسد، اما کل مرز کشورم آرام آرام. هرکسی دنبال زندگی خود است، اما من ماندهام با یکی دو سال زندگی مشترک و سالهای سال عشق و دوری، آن روز که اولین عاشقانهات را با اولین نگاهت هدیه به چشمانم کردی، عهد دیگری بستی، اما گویا تو عاشقتر بودی، و رفتی به عشقت رسیدی. و عهدت با من را نکند به فراموشی سپردی.
فرهاد خوشه بر در اوایل دهه شصت در شهرستان لنگرود در استان گیلان خوش آب و هوا برای چند صباحی زیبا زندگی کردن پا به این دنیا گذاشت. هوای گرم مرداد ماه سال ۸۷ همسفری برای ادامه راهش انتخاب کرد، که حاصل این وصلت زیبا و نورانی دو فرزند است، محمد سه ساله که پدر را در دانههای ریز برف بدرقه کرد، به امید آنکه شاید دوباره بتواند ملاقاتی با پدر، تنها پشت و پناهش را داشته باشد. و فاطمه، فاطمهای که هیچ وقت طعم پدر را احساس نکرد، نمیداند جنس پدر چگونه است، تکیه گاهیاش یعنی چه، و اصلا وجود پدر را نمیداند چگونه باید در قافیههای زندگیاش تعریف کند. فاطمه شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و من امروز مطمئن هستم سایه پدر تا به آنجا هم که من فکرش را نمیکنم بالای سر فرزندانم است.
اگر بخواهم فرهادم را معرفی کنم نمیدانم از کجا و چگونه بگویم، لیاقت فرهاد من فقط شهادت بود و لا غیر، و چیزی غیر از این اگر میشد برای همه دوستان و آشنایان و حتی خود من قابل تعجب بود. فرهاد یک فرد ساده زیست، فراری از تجملگرایی و بسیار حساس به مساله خمس، آنقدر حساس که وقتی نزدیک سال خمسی میشدیم و ماموریت بود روزی تا پنج مرتبه زنگ میزد، که چگونه صورت حساب وسایل خانه را محاسبه کنم. بعد از محاسبه خمس و پرداختش، روزی یک مرتبه یا دو روزی یک مرتبه تماس میگرفت. از سر کار به منزل میآمد و میگفت: وسایلت را جمع کن تا به مسافرت برویم، من برنامه کاریام معلوم نیست، که به چه صورت باشد و در لحظه تصمیم میگرفت و با هم به مسافرت میرفتیم.
در تاریخ ۹ / ۱۲/ ۹۳ در استان درعا شهر الهباریه منطقه تل قرین توسط تک تیر انداز تکفیری به شهادت رسد. فرهاد همیشه میگفت در برابر دشمن عاشورایی باید جنگید، و مردانه در برابر تکفیریها جنگیده و شهید شده است. وسایل فرهادم را که برایم آوردند، یک پلاستیک بسیار معطر هم روی وسایل بود، از همرزمش پرسیدم ماجرای این پلاستیک چیست؟ گفت قبل از شهادت با فرهاد دو مرتبه رفتیم برای زیارت اما متاسفانه نتوانستیم که برویم. و چند روز بعد فرهاد شهید شد.
شهید فرهاد خوشه بر
فرزند:غلام
متولد 1360
محل تولد:خراط محله کوشالشاه از توابع شهرستان لنگرود
تاریخ شهادت 1393/12/10
محل شهادت :تل قرین سوریه
آرامگاه :گلزار شهدای لنگرود گیلان
«شهید البطل» (قهرمان شهید) لقبی بود که همرزمان سوری شهید فرهاد خوشه بر برای او انتخاب کرده بودند. ابوحامد جبهه مقاومت اسلامی ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در لنگرود به دنیا آمد و ۳۳ سال بعد دهم اسفند ماه ۱۳۹۳ در تل قرین منطقه درعا به شهادت رسید. او سومین شهید گیلانی «مدافع حرم» است که برای دفاع از حرمهای شریف حضرات معصومین (ع) در سوریه و عراق به شهادت رسیده است. پیکر این شهید بزرگوار با حضور گسترده مردم در شهرستان لنگرود گیلان تشییع و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
تو مرگ را هم به سخره گرفتی، کدام خاک است که بتواند تو را از قلوب دوستانت جدا کند؟ تو برای ما نعمت شدی، الگو شدی، برای ما که جنگ را ندیدهایم و معنی شهادت را حس نکردیم، چقدر زیبا فرق مرگ و شهادت را نشانمان دادی، در زمانهای که خیلی از سابقون قدیمی و مدعیان انقلاب و جنگ تیشه به ریشه نظام و ولایت میزنند چه خوش درخشیدی و چه رعنا قد کشیدی، در زمانی که خیلیها از جنگ و رزم و جهاد و مبارزه پشیمان شدهاند و دست گدایی به سوی شیطان دراز میکنند چقدر زیبا قامت کشیدی به آسمان، در زمانی که بازار دینفروشی و ریاکاری و دزدی و ابتذال داغ داغ است و مدعیان دروغین خون بر دل امامشان میکنند چه مردانه داوطلب پیکار شدی، جبههای را که ندیده بودی روایتگری میکردی و چنان بر ندیده خود ایمان داشتی که به جمع اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیهالسلام پیوستی، کفیل زینب(س) در کربلا عباس(ع) بود و چه زیبا بود قامت رشید و علمداریت وقتی که در عروج مستانهات به سجده افتادی و چه زیباتر چشمان عاشق و صورت ارباب کربلا.
روایت همرزم شهید
سلام بر پدری که هرگز نمی بینم او را ...، سلام بر او که آرمان مقدس دفاع از دین را بر دیدن من ترجیح داد.
حیات دنیای من چندماه دیگر شروع می شود ولی او جاودانگی را چند روزی است،آغاز کرده است.
برادرم محمد بی تاب دیدن اوست، در وجود مادر نبض بی قراری نبودن پدر را احساس می کنم.
روز
شهادتش نوری در وجودم تابیدن گرفت،سرشار شوق وصالش بودم نمی دانم چرا در
دنیای خاکی همه بی تابند، او که سرزنده و شاداب است... کم کم نگران می
شوم... شاید من هم در دنیای ماده و خاک نبودنش را تاب نیاورم...
شاید
من هم به نبودنش عادت نکنم ولی من به خون جاری در رگهایم از نشان عشق به
معبود او می بالم و افتخار خواهم کرد به شهادتش، پس دوباره سلام خواهد داد
به شهادت پدرم، مبارک باد بر تو پیوند آسمانی به بیکران الهی...
شهید
"فرهاد خوشه بر" فرزند غلام، متولد سال ۱۳۶۰ ، بسیجی پایگاه مقاومت
کوشالشاه لنگرود و پاسدار تیپ دوم میرزا کوچک، شامگاه یکشنبه ۱۰ اسفند در
کشور سوریه به شهادت رسید.
این شهید بزرگوار در سال ۱۳۶۰ در یک
خانواده مذهبی در خراط محله کوشالشاه لنگرود بدنیا آمد و دارای یک فرزند 3
ساله پسر به نام محمد است.
یکی از دوستان شهید در گفتگو با خبرنگار
ایسنا، با بیان اینکه شهید "فرهاد خوشه بر" همانند شهدای دیگر خصوصیت منحصر
به فردی داشت گفت: سراسر زندگی این شهید بزرگوار برایمان درس و الگو است.
وی
افزود: شهید بزرگوار از راویان دفاع مقدس بودند و زمانی که می خواستند
ازدواج کنند به همسرشان گفتند 11 ماه از زندگی متعلق به شما و 1 ماه دیگر
متعلق به شهداست زیرا ما به شهدا بسیار بدهکاریم.
این همرزم شهید ادامه داد: این شهید بزرگوار از زمانی که خود را شناخت خمس خود را حساب می کرد و مقید به احکام و شرایط دینی بود.
وی
با اشاره به آیه 19 سوره ذاریات "وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ
وَالْمَحْرُومِ" گفت: شهید خوشه بر مصداق این آیه عمل کرد و قسمتی از اموال
خود را برای محرومین قرار می داد.
دوست شهید با بیان اینکه رفتار
این شهید پیش از شهادتش عجیب بود،گفت: فرهاد قبل از شهادت و همزمان با
ولادت حضرت زینب(س) برای زیارت به حرم می روند اما بدلیل بمب گذاری اجازه
ورود نیافتند، چند خانم لبنانی نیز که بیرون حرم منتظر اجازه بودند با
برخورد نیروهای نظامی مواجه شدند که نمی توانید وارد حرم شوید، شهید خوشه
بر با وجود اینکه اگر می خواست می توانست با معرفی خود وارد حرم شود، با
دیدن اشک و ناله دیگر زائرین که توفیق زیارت را نیافتند از زیارت منصرف شد و
به دوستان گفت برگردیم.
وی ادامه داد: پس از شهادت این شهید
بزرگوار و انتقال پیکرش به میهن، یکی از خادمین حرم که تا حدودی با این
شهید بزرگوار آشنا بود، پس از شنیدن خبر شهادت وی و اینکه شهید نتوانست
توفیق زیارت در حرم را داشته باشد. پارچه ای که متبرک به حرم حضرت زینب(س)
بود و گرد و غبار حرم را به خود آغشته دیده بود در داخل قبر شهید قرار
دادند و گفتند این هدیه ای از سوی حضرت زینب به ایشان است.
پدر
شهید فرهاد خوشه بر" در زمان وداع با پسرش گفت" فرهاد من برو خدا به همراهت
من از تو راضیم خدا هم از تو راضی باشد فقط به فرزندانت سر بزن". به روایت
یکی از نزدیکان شهید، محمد 3 ساله شهید شب بعد پدر را در خواب می بیند.
انگار
رضایت پدربزرگ از فرزندنش به رضایت معبود گره خورده است و دعای این پیوند
آسمانی اجابت شده و شهید به پسرش سر زده است و پسر بعد از خواب با شوق
کودکانه پدر با زبان عشق می گوید" بابا اومد، منو بوس کرد، برام اسباب بازی
خرید، آقا پلیس شده بود با تفنگش هاپوهارو کشت"
نام و نام خانوادگی: علیرضا نوری
محل زندگی: اصفهان/تیران و کروند
تاریخ تولد:۵ مرداد ۱۳۶۶
محل شهادت: سوریه-شیخ هلال
تاریخ شهادت:۲۹ اسفند ۱۳۹۳
گلزار: گلستان شهدای نجفآباد
شهید ستوان دوم پاسدار علیرضا نوری یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر ۸ نجف اشرف در جنگ با تروریستهای تکفیری در نخستین روز از سال ۱۳۹۴ در کشور سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش بعد از انتقال به نجفآباد در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
درباره شهید مدافع حرم؛ علیرضا نوری
علیرضا در پنجمین روز مرداد سال 1366 در روستای خیرآباد (شهرستان تیران و کرون) به دنیا آمد. در یک خانواده روستایی و با ایمان قد کشید. تفریحاتش در دوران نوجوانی رفتن بر سر قبور شهدا و خواندن زیارت عاشورا بود. تحصیلاتش را تا مقطع دبیرستان در روستای خیرآباد به پایان رساند و سال 1381 ساکن نجفآباد شدند.
در تمام این سالها علیرضا عضو فعال بسیج بود و فعالیت میکرد. سال 1385 سربازیاش را در سپاه (پادگان مالک اشتر ارومیه) گذراند و بعد از گذراندن دوره نظامی در پادگان به استخدام سپاه درآمد و لباس مقدس سپاه را به تن کرد و در لشگر زرهی 8 نجف اشرف نجفآباد مشغول به فعالیت شد.
ستوان دوم پاسدار علیرضا نوری یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر8 نجف اشرف در جنگ با تروریستهای تکفیری 29 اسفند 1393 در کشور سوریه (شیخ هلال) در سن 28 سالگی بر اثر اصابت ترکش به سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از انتقال به نجفآباد در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
خدا را شکر که با شهادت از دنیا رفت
همسر شهید علیرضا نوری در مورد اخلاق و منش این شهید گفت: شهید نوری خوش اخلاق و خوش رو بود و همیشه خنده به لب داشت، بعد از شهادتش هم کسانی که از او یاد میکنند از خنده رو بودنش میگفتند. او بخشنده بود و معمولا از کسی ناراحت نمیشد. همیشه با رفتار خوبش دیگران را متوجه اشتباهشان میکرد، از غیبت و دروغ بیزار بود و صداقت را در زندگی سرلوحه خود قرار داده بود.
آزاده عشوری افزود: علیرضا طوری رفتار میکرد که مطمئن بودم شهید میشود، حتی زمانی که وسایلش را جمع میکرد و گفت میخواهم به سوریه بروم، من گریه میکردم و میگفتم تو اگر بروی شهید میشوی.
وی ادامه داد: او خیلی خوشحال بود، چون پنج یا شش بار درخواست رفتن داده بود ولی قبول نکرده بودند. این دفعه که موافقت کرده بودند خیلی خوشحال بود و میگفت من شهید نخواهم شد، میروم و دوباره برمیگردم. الان هم میگویم اگر تقدیرش شهادت بوده، خدا را شکر که با شهادت از دنیا رفت.
روحیه و انگیزه بالای شهید نوری
همسر شهید نوری بیان کرد: یکی از سرداران زمان جنگ که با شهید نوری همرزم بود میگفت با وجود جوانی و علاقهای که به خانوادهاش داشت و با تمام دلتنگیها خیلی با روحیه و با انگیزه بود.
وی با اشاره به نحوه شهادت شهید نوری گفت: 20 روز سوریه بود و 29 اسفند 93 ساعت 8:45 صبح جمعه شهید میشود. زمان دقیقش را هم به خاطر این میدانم که لحظه شهادت ساعتش روی مچ دستش بوده و موج انفجار سبب میشود باتری ساعت بخوابد.
عشوری افزود: من میدانستم شهید میشود ولی بیشتر نگران اسیر شدنش بودم، خودش هم دوست نداشت اسیر و مجروح شود. من شش روز از ایشان خبر نداشتم و در این شش روز خیلی بیتابی کردم. قرار بود لحظه تحویل سال به من زنگ بزند و هیچ خبری از او نبود. میدانستم آدمی نیست بخواهد من را بیخبر بگذارد، بعد از شش روز به من گفتند مجروح شده و من منتظرم شنیدن خبرهای بعد بودم که داییام خبر شهادتش را به من داد.
ماجرای آشنایی شما و شهید از کجا شروع شد و چگونه اتفاق افتاد؟
من همیشه میگویم ازدواجمان از دو توسل شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمان خیلی جالب بود. شهید نوری همیشه میگفت من، شما را از حضرت زهرا(س) گرفتم. تعریف میکرد یک روز که به مشهد رفته بود در حرم امام رضا(ع) نذر میکند 40 زیارت عاشورا به حضرت زهرا(س) هدیه بدهد تا خدا یک همسر خوب نصیبش بکند. ایشان 40 شب پشت سر هم این زیارت عاشورا را میخواند و دقیقاً در آخرین شبی که زیارت عاشورا را میخواند فردایش شوهرخالهاش مرا به ایشان معرفی میکند. آن زمان خودم در کنگره شهدا کار میکردم و یک هفتهای میشد که به شهدا متوسل شده بودم و میخواستم یکی مثل خودشان نصیبم کنند. نتیجه توسلهایمان این شد که در اسفند سال 1388 شهید نوری به خواستگاری من آمد و با هم آشنا شدیم و بعد از آشناییهای اولیه کاملاً سنتی مراسم خواستگاری برگزار شد. 11 خرداد سال 1386 عقد و مهر همان سال عروسی کردیم.
چون داییهایم شغلشان نظامی بود، سختیهای کارشان را دیده بودم و برایم تعریف شده بود. بیشتر دلتنگیاش هنگام مأموریت رفتنها بود. البته هر دویمان میگفتیم این دوریها در زندگی نیاز است چون وقتی زن و مرد پس از این دور ماندنها به هم میرسند، قدر هم را بیشتر میدانند ولی گلایهای نمیکردم. در اولین مأموریت ایشان به اهواز خیلی برایم سخت گذشت ولی بعداً کنار آمدم و برایم راحتتر شد.
من فکر میکردم اگر جلویش را بگیرم و نگذارم برود ممکن است اینجا برایش اتفاقی بیفتد و من مدیونش بشوم. در سوریه هم به همه گفته بود میخواهم این بار که آمدهام، بتوانم دوباره برگردم و در کنار خانوادهام باشم. من میگویم شهادت علیرضا اتفاقی نبوده و از دوران نوجوانی روی شهادتش کار کرده بود. ایشان یک بار اعزام شد و در همان اولین اعزام هم شهید میشود.
20 روز سوریه بود و 29 اسفند 93 ساعت 45/8 صبح جمعه شهید میشود. زمان دقیقش را هم به خاطر این میدانم که لحظه شهادت ساعتش روی مچ دستش بوده و موج انفجار باعث میشود باتری ساعت بخوابد. حلقه ازدواج و ساعتش را بعد از شش ماه در روز تولدم برایم آوردند. یک بار سر مزار خواستم هدیه تولد برایم بفرستد که روز تولدم یکی از همرزمانش این وسایل را برایم آورد. کتاب ارتباط با خدا با دفترچهای که عربی جملاتی رویش نوشته بود و عکس من داخلش بود هم جزو وسایل بود. وضو گرفتم و با کتاب ارتباط با خدا زیارت عاشورا خواندم و به ایشان هدیه کردم و جالب است که فردایش دیدم ساعتش کار میکند. اما شهادتشان اینگونه بود که نماز صبح را که میخوانند در حالت خواب و بیدار داعش غافلگیرانه به پایگاهشان حمله میکند و دور تا دور را محاصره میکند. سربازان سوری هم در پایگاه و در خواب عمیق بودند و تا آمدند به خودشان بجنبند شهید شده بودند. در اتاقشان آرپیجی پرتاب میکنند و راکتش به سر علیرضا برخورد میکند و باعث شهادتش میشود.
شما چه واکنشی به خبر شهادتشان نشان دادید؟من میدانستم شهید میشود ولی بیشتر نگران اسیر شدنش بودم. خودش هم دوست نداشت اسیر و مجروح شود. من شش روز از ایشان خبر نداشتم و در این شش روز خیلی بیتابی کردم. قرار بود لحظه تحویل سال به من زنگ بزند و هیچ خبری از او نبود. میدانستم آدمی نیست بخواهد من را بیخبر بگذارد. بعد از شش روز به من گفتند مجروح شده و من منتظرم شنیدن خبرهای بعد بودم که داییام خبر شهادتش را به من داد. آدم آن لحظه زیرپایش خالی میشود و خیلی برایم سخت بود.
یکی از عملیاتهای مشترک ابوحامد و فاتح (رضا بخشی) جانشینش، ماجرای تلقرین بود. تلقرین منطقهای در سوریه است که موقعیت استراتژیکیای به خاطر فاصله ۱۵ کیلومتری به مناطق اشغالی فلسطین دارد. وقتی تلقرین توسط رزمندگان فاطمیون آزاد شد، دشمن آشفته شد و تحمل این شکست برایش خیلی سنگین بود تا جایی که برای به دست آوردنش دست به عملیاتهای مختلفی زد و حدود ۱۷ شهید از رزمندگان فاطمیون برای حفظ این موقعیت منحصربهفرد جبهه مقاومت، جان خود را فدا کردند و اجازه ندادند دوباره این منطقه به چنگ تروریستها بیفتد. ابوحامد و فاتح در حال و هوای ایام فاطمیه سال ۹۳، در تلقرین؛ ۱۵ کیلومتری حائل مرز اسرائیل با شلیک خمپاره به شهادت رسیدند. گفتنی است تلقرین یکی از سختترین میدانهای جنگ سوریه بود که به دست لشکر فاطمیون پاکسازی شد.
برای ابوحامد مرزها، مفهومی روی کاغذ بود. یازدهمین فرزند خانواده توسلی
پنج ساله بود که انقلاب شد. انگار فعالیتهای انقلابی در خانواده توسلی یک
بدعت بود تا جایی که برادر بزرگترش به جرم علاقه به امام خمینی (ره)
زندهبهگور شد و همان سالها به سبب عشق به حضرت امام مجبور شد به همراه
خانواده به ایران مهاجرت کند و در مشهد مقدس سکنی گزیدند. بعد از، از دست
دادن پدر در ۶ سالگی و مادر، در ۱۱ سالگی به پیشنهاد برادر درس طلبگی را
آغاز و چهار سال درس دین را در قم و اصفهان خواند. با شروع حمله بعثیها به
ایران، افغانستانیهای ساکن ایران در قالب گردان ابوذر در کردستان از خاک
ایران دفاع کردند و علیرضای ۱۴ ساله به صورت مخفیانه وارد اتوبوس افغانها
شد و به کردستان رفت و در آنجا به کار آشپزخانه، نظافت و واکسزدن کفش
رزمندهها پرداخت. بعد از اولین اخراج از جبهه کردستان به خاطر سن کم
توانست در اواخر جنگ تحمیلی دوباره به میدان رزم باز گردد. همزمان با خروج
شوروی از افغانستان علیرضا توسلی به افغانستان بازگشت و با عضویت در حزب
شیعیان افغانستانی با نام وحدت، به رهبری شهید مزاری جنگ چریکی را آموزش
دید و با قدرت گرفتن طالبان در افغانستان دوشادوش دیگر همرزمانش به نبرد
پرداخت و زخمی در پیشانی و ترکشی در زانو و سینه نزدیک قلب یادگاری طالبان
در وجودش شد. همزمان با جنگ طالبان، دوره تخصصی ادوات سنگین را آموزش دید و
توانست فرمانده شود و این مهارت ویژه باعث مقاومت در شهر طالقان افغانستان
شد. وی در سال ۱۳۷۹ و در ۲۷ سالگی ازدواج کرد و بعد از سقوط طالبان دوباره
به ایران باز گشت. عوارض مجروحیت سبب شد مدتی خانهنشین شود اما بعد از به
دنیا آمدن فرزند دومش آموزشگاه رایانهای را در گلشهر مشهد با مدیریت خودش
تاسیس کرد. یک سال بعد از به دنیا آمدن طوبا دختر دومش، با شروع جنگ در
سوریه با سخنرانیهای هر هفته خود در دعای ندبه، سعی در تشویق دوستانش در
جهاد کرد و با تشکیل گروهی ۲۱ نفره، بدون اطلاع خانوادههایشان، بهار ۱۳۹۲
برای دفاع از حرمآلالله عازم سوریه شدند. پس از ۶ ماه سختی در سوریه و
هدیه کردن چهار شهید افغانستانی، سازمان مجاهدین افغانستانی مدافع حرم
(فاطمیون) تشکیل شد. با افزایش مجاهدین افغانستانی ۹ گروه مجزا با نام
«خیبر» شکل گرفت. اولین ماموریت گروهان فاطمیون حفاظت از فرودگاه سوریه با
فرماندهی ابوحامد بود. عملیاتهای پاکسازی اطراف حرم حضرت زینب (س)، تل
اذان، دوخانیه، تلقرین و… با نام فاطمیون و به فرماندهی ابوحامد در لشکر
فاطمیون اتفاق افتاد.
حیات فرهنگی، اجتماعی شهید
ابوحامد با فعالیتهای تبلیغی در دعای ندبه مشهد از یک گروه ۲۱ نفره لشکری، با نام فاطمیون مدافع حرم ساخت. همسرش نقل میکند: «بارها میگفتند این جبهه مقاومت تمام شدنی نیست. این از علائم آخرالزمان است و نهایتاً منتهی خواهد شد به آزادی قدس و ظهور امام زمان (عج). میگفتند این روحیه مقاومت بین ملتها در حال زنده شدن و فراگیر شدن است و اتفاقاً میگفتند که ما افغانها حتماً باید در این ماجرا حضور داشته باشیم.» ابوحامد همچنین در آموزشگاه رایانهای خود فعالیتهای فرهنگی و آموزشی در حوزه کامپیوتر و زبان را به انجام رسانید.