یادی از شهدای گلگون کفن نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران

شرمنده شهدا ...... شاید بتوانم قطره ای از دریای شهدا را در این وبلاگ معرفی کنم

یادی از شهدای گلگون کفن نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران

شرمنده شهدا ...... شاید بتوانم قطره ای از دریای شهدا را در این وبلاگ معرفی کنم

شهید حامد بافنده از دامن همسرش به معراج رفت

«حامد» از دامن همسرش به معراج رفت

میان تمام دغدغه های کاری، تماس گرفته می‌شود و اعلام می‌کنند باید در مورد شهید حامد بافنده گزارشی بنویسم، شماره همسر این شهید که در رفسنجان زندگی می‌کند را از بنیاد شهید می‌گیرم...

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح توس، میان تمام دغدغه های کاری، تماس گرفته می‌شود و اعلام می‌کنند باید در مورد شهید حامد بافنده گزارشی بنویسم، شماره همسر این شهید که در رفسنجان زندگی می‌کند را از بنیاد شهید می‌گیرم؛ اما هیچ گونه تمایلی برای انجام مصاحبه در او مشاهده نمی‌کنم.

 

به دنبال شماره یکی از وابستگان نزدیک هستم که به محبوبه فیاض، خانم برادر شهید حامد بافنده می‌رسم؛ وعده دیدار ما ساعت پنج عصر.

 

ساعت پنج عصر کوچه پس کوچه های گوشه ای از مشهدالرضا را زیر پا می‌گذارم تا به خانه ای برسم که آجر آجر آن نیز حرف ها برای گفتن دارد، دو بار از کوچه عبور کرده و تک تک خانه ها، دیوارها و نام کوچه را مرور می‌کنم؛ اما نام و عکسی از شهید به چشمم نمی‌آید.

 

مقابل پلاک 47 می‌ایستم، بدون اینکه زنگ را فشار دهم در باز می‌شود. مردی با چهره ای متبسم که خود را حمید بافنده معرفی کرده و مرا به داخل منزل دعوت می‌کند.

 

وارد که می‌شوم خانمی بسیار خوش‌خو به استقبالم می‌آید و با لبخندهای مکرر مرا دعوت به داخل منزل می‌کند؛ چهار پله باید پائین بروم تا وارد منزل شوم شاید هم چهار پله باید کوتاه بیایم تا به شهادت برسم.

 

خانه ای ساده؛ اما گرم را مقابل دیدگان خود می‌بینم؛ برادر و خانم برادر شهید مقابلم می‌نشینند و من گفت‌وگو را آغاز می‌کنم.

 

حمید بافنده بزرگترین فرزند خانواده، جانباز 25 درصد است و چشم چپش مجروح و دست راستش حامل یادگاری هشت سال دفاع مقدس است؛ سرش را به زیر انداخته و سکوت کرده.

 

او نگاهش را از زمین گرفته و به من می‌دوزد سپس می‌گوید: پیش از شهادت حامد ما شش برادر و یک خواهر بودیم؛ چشمانش قرمز شده‌اند، مصاحبه را به همسرش واگذار کرده و من و محبوبه فیاض را تنها می‌گذارد.

 

محبوبه فیاض زمانی که حامد بافنده تنها 11 سال سن داشت عروس این خانواده شده به همین خاطر او را برادر کوچک خود تلقی می‌کند، او می‌گوید: حامد دوم خرداد سال 1366 متولد شد و زمانی که من عروس این خانواده شدم حامد خیلی کوچک بود.

 

حامد با نام جهادی علیرضا امینی سه بار به عنوان رزمنده فاطمیون عازم سوریه شد، این را فیاض گفته و ادامه می‌دهد: اوایل که ایران به جبهه مقاومت نیرو می‌فرستاد حامد آرزو داشت بتواند شرکت داشته باشد از این رو چون به سربازی نرفته بود با مشخصات جعلی سه ماه در دوره های آموزشی یزد شرکت کرد سپس به تهران رفت و با بچه های تیپ فاطمیون و زینبیون آشنا شد تا شاید بتواند با کمک آنها به سوریه اعزام شود؛ سرانجام 17 فروردین 95 با مشخصات اتباع افغانستان از تهران به سوریه اعزام شد.

 

او می‌گوید: 13 فروردین 96 چهارمین و آخرین دوره بود که حامد به سوریه می‌رفت و او در تاریخ سوم خرداد در منطقه عملیاتی سوبین (ریف حماء) دعوت حق را لبیک گفت و به همرزمان شهیدش پیوست.

 

خانم برادر شهید حامد بافنده اظهار می‌کند: حامد در سن سه سالگی پدر خود را از دست داد از این رو در تمام کارهایش به حضرت رقیه(س) توسل می‌کرد، همچنین از حضرت علی اصغر(ع) نیز استمداد می‌گرفت.

 

او به عکس شهید بافنده خیره می‌شود، بغضش را فرو می‌خورد و ابراز می‌کند: حامد از 15 سالگی در هیئت علی اصغر(ع) واقع در آزاد شهر مداحی می‌کرد، او واقعا صدای خوشی داشت که بسیار به دل می‌نشست با این وجود برای هیئات مذهبی به صورت رایگان مداحی می‌کرد شاید همین امر موجب شد برای شهادت برگزیده شود.

 

سکوت می‌کند و اشک های بی رمقش بی صدا می‌بارند، در خاطرات قدیمش‌اش غوطه‌ور شده و ادامه می‌دهد: حامد مدتی با ما زندگی می‌کرد، خاطرم هست یک شب پسرم سخت بیمار شده و تب داشت، حامد تا صبح پا به پای من بیدار بود، حدود ساعت 10 با اصرار می‌خواست پسرم مهدی را به بیمارستان ببرد؛ این نشان دهنده مهربانی و دلسوزی حامد بود.

 

حامد 20 سال داشت که ازدواج کرد، این را فیاض گفت و اضافه می‌کند: ازدواج او بسیار عاشقانه بود؛ حامد 18 سال داشت و در یکی از فروشگاه های مشهد به حرفه فروشندگی مشغول بود و خانواده همسرش به دلیل رفتار خوش حامد هر بار که از رفسنجان به مشهد می‌آمدند از مغازه او خرید می‌کردند؛ یک بار که به رفسنجان رفتند با حامد تماس گرفته و او را به خانه‌شان دعوت کردند و حامد راهی رفسنجان و روستای لاهیجان شد و همان جا دل را در گروی همسرش به امانت سپرد.

 

او می‌گوید: حامد پس از بازگشت به مشهد بسیار به مادرش اصرار کرد که برای وی از خانواده همسرش خواستگاری کنند؛ اما مادر به دلیل بعد مسافت با این ازدواج مخالفت کرد تا سرانجام پس از گذشت دو سال که حامد 20 ساله شده بود خانواده اش راضی به این ازدواج شدند و حامد راهی رفسنجان شد و در آنجا تشکیل خانواده داد.

 

فیاض لبخند زده و ادامه می‌دهد: اکنون ثمره این ازدواج عاشقانه دختری هشت ساله به نام فاطمه است که لهجه بسیار شیرینی دارد.

 

او می‌گوید: حامد خیلی صبور، ساکت و مهربان بود از این رو هیچ گاه مشکلاتش را با کسی در میان نمی‌گذاشت و به همسرش می‌گفت:«من تو را با دست خالی به عقد خود درآوردم پس دوست دارم خوشبخت شوی.»؛ میان صحبتش می‌پرسم آیا همسرش را خوشبخت کرد؟ و فیاض پاسخ می‌دهد: همسر شهید بافنده همیشه می‌گوید حامد ما را خوشبخت کرد زیرا با پیوستن به جبهه مقاومت و دفاع از حرم حضرت زینب(س) مردانگی خود را به اثبات رساند.

 

او از آرزوی شهادت شهید حامد بافنده این‌گونه می‌گوید: عید نوروز امسال حامد به مشهد و منزل ما آمده بود، منزلمان مهمانی بود، حامد بچه ها را مثل همیشه دور خود جمع کرده بود و مداحی می‌کرد، بعد از آن به ما گفت دعا کنید این بار که به سوریه رفتم شهید شوم. خاطرم هست همان روز حامد گفت:«اگر زنده ماندم مداحی کردن را آموزش می‌دهم  وگرنه صدایم جهانی می‌شود.» او در تأیید حرف همسر شهید می‌گوید: تشییع جنازه حامد بسیار باشکوه بود و جمعیت چند هزار نفره در مراسم شرکت کرده و حتی برایش مقبره‌ای در رفسنجان تدارک دیدند.

 

فیاض در پاسخ به سوال مبنی بر تاخیر در دفن پیکر شهید حامد بافنده می‌گوید: از زمانی که پیکر حامد را که به معراج تهران آوردند تا زمان دفن 10 روز طول کشید و علت آن این بود که مادر شهید برای دفن فرزندش در رفسنجان رضایت نمی‌داد و متقابلا همسر شهید نیز بر این عقیده بود که حامد در رفسنجان شکوفا شده است و باید در این شهر به خاک سپرده شود این در حالی است که شهید پیش از اعزام به سوریه وصیت کرده بود او را در رفسنجان و روستای لاهیجان به خاک بسپارند؛ اما این وصیت خود را مکتوب نکرده بود.

 

خانم برادر شهید حامد بافنده خاطرات برادر شوهری را مرور می‌کند که همچون پسر برایش عزیز بود، او ادامه می‌دهد: برای فاطمه، دختر حامد لباسی دوخته بودم که به او هدیه دهم، همان شب خواب حامد را دیدم که لباس دخترش را در دست گرفته و رو به من می‌گوید:«زن داداش، دمت گرم، دستت طلا» زمانی که فاطمه را در آن لباس دیدم خیلی آشفته شدم از اینکه حامد فاطمه را در لباس عروسی نمی‌بیند.

 

فیاض از دلبستگی و وابستگی خواهر و برادر این چنین می‌گوید: حامد هر بار که به مشهد می‌آمد سه شب خانه ملیحه، خواهرش می‌ماند؛ رابطه ملیحه و حامد از رابطه مادر و فرزند خیلی صمیمی تر بود از این رو همه خانواده بر این عقیده اند که آن قدر که شهادت حامد به ملیحه سخت می‌گذرد به باقی خانواده سخت نمی‌گذرد.

 

او ادامه می‌دهد: حامد هر شب که در سوریه بود با ملیحه خواهرش گفت‌وگو می‌کرد، یک شب حامد عکسی از خود را برای ملیحه فرستاد در حالی که عقربی روی پای او نشسته و نیشش زده، پس از ارسال این عکس حامد به ملیحه گفت عقرب پس از نیش زدنش مرده ولی برای حامد اتفاقی نیافتاده است.

 

خانم برادر شهید حامد بافنده اضافه می‌کند: خبر شهادت حامد را ابتدا به برادرش حسین و سپس به حمید دادند؛ اما از آنها خواسته بودند به خانواده اطلاع ندهند، همان شب به خانه مادر شهید رفتیم، تازه عمل قلب باز کرده بود از این رو ابتدا به او خبر جراحت حامد را دادیم و سپس آرام آرام خبر شهادت را مطرح کردیم.

 

او با حسرتی که در صدایش موج می‌زند می‌گوید: ما حامد را نشناختیم و سپس ادامه می‌دهد: حامد از دامن همسرش به معراج رفت، همسر شهید حامد را شکوفا کرد.

 

حامد در جبهه با سردار قاسم سلیمانی دیدار داشت و گفته بود که متولد مشهد است و اکنون در رفسنجان زندگی می‌کند، این را فیاض گفت و ادامه داد: زمانی که همسر شهید بافنده برای راضی کردن مادر شهید می خواست به مشهد بیاید با هواپیمای سردار قاسم سلیمانی آمده و از او خواسته تا برای دفن حامد در رفسنجان دعا کند، سردار سلیمانی در پاسخ به همسر شهید گفت:«برای تسلای دل مادر شهید بروید، هر چه صلاح باشد رخ می‌دهد.»

 

او ادامه می‌دهد: روز بعد از عید فطر فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با خانواده شهدا در رفسنجان دیدار داشت، سردار سلیمانی از فاطمه(فرزند حامد) می‌پرسد چه می خواهد و فاطمه در پاسخ تنها پدرش را مطالبه کرده و در آغوش سردار اشک می‌ریزد.

 

خانم برادر شهید بافنده که سالها کنار شهید زندگی کرده است اشک گوشه چشمانش جمع می‌شود؛ اما بغض خود را فرو خورده و می‌گوید: سردار سلیمانی شماره همسر شهید را گرفته و فردای آن روز تماس می‌گیرد و با فاطمه صحبت می‌کند، سه روز بعد از این تماس سردار سلیمانی به همراه دخترشان به منزل شهید رفتند.

 

او اینها را که می‌گوید سکوت می‌کند، سکوتی به بلندای شهادت و عمق ایثار. نگاهش را بر زمین دوخته و خاطرات را یکی پس از دیگری مرور می‌کند، حرف ها برای گفتن دارد؛ اما سکوت می‌کند شاید می داند تک تک واژه های زمینی بر روی هم به بلندای مقام رفیع شهید نمی تواند برسد.

سکوت می‌کند، سکوتی دنباله دار

جزئیات شهادت شهید مدافع حرم شهید حامد بافنده از زبان همرزمان

شهید حامد بافنده یکی از مدافعان حرم ایرانی است که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت (ع) همراه با رزمندگان فاطمیون عازم سوریه شد و بعد از مدتی در سوم اردیبهشت ماه  96 توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. شهید بافنده با نام جهادی علیرضا امینی متولد 1366 و اصالتا اهل مشهد اما ساکن شهر رفسنجان در استان کرمان بود. او یکی از مداحان اهل بیت (ع) بود که در مراسم یادبود همرزمان شهیدش هم حضور داشته و مداحی می‌کرد. صدای گرم او که در مراسم‌های مختلف برای فاطمیون می‌خواند، یادش را در دل‌های رزمندگان مقاومت جاودانه کرد.
 
شیخ کاتب از رزمندگان فاطمیون نحوه شهادت حامد بافنده را چنین روایت می‌کند: ساعت 12 دوم اردیبهشت ماه که مصادف با شب شهادت امام موسی کاظم (ع) بود به منطقه شیحه (ریف حماء) رفتیم آنجا مقر فرماندهی بود که استراحت کردیم. ساعت 3 بامداد بود که به سمت منطقه عملیاتی سوبین (ریف حماء) حرکت کردیم و به رسیدیم . چند نفر از رفقا اونجا بودند که بعد از احوالپرسی پشت خاکریز نشستیم.

در همین حال که هوا تاریک بود دسته‌های عمل‌کننده وارد میدان حرب شدند، حدود یک ساعت طول کشید که الحمدالله بدون درگیری زیر پای مسلحین رسیدند و تا اذان صبح منتظر فرمان اجرای عملیات از طرف فرماندهی بودند.
 

 
وقت اذان که شد فرمانده تیپ رو کرد به شهید بافنده و گفت یک اذان عشقی بگو. شهید بافنده از آنجایی که ذاکر اهل بیت (ع) بود و صدای دلنشینی داشت یک اذان با صفایی گفت و توی خط مقدم به اتفاق فرمانده و جمعی از دوستان نماز صبح را اقامه کردیم.

هوا نسبتاً داشت روشن می‌شد که عملیات آغاز شد. خدا را شکر بچه‌های فاطمیون با سرعت وارد محدوده دشمن شدند و هر مجموعه به یک سمت کار، حرکت کرد و به فضل الهی کار خوب پیش رفت.
 

 
پاکسازی قطعی منطقه تا حدود ساعت 8/30 طول کشید و در همین زمان مطلع شدیم منطقه جنوب حلفایا (محل شهادت شهید محمدحسین مومنی و جمعی از رزمنده‌های فاطمیون) هم الحمدالله آزاد شده است.
 
بعد از اتمام کار از فرماندهی اجازه گرفتم که به اتفاق جمعی از بچه‌ها برای تفحص شهدایی که در عملیات قبل نتوانتسیم به عقب منتقل کنیم به منطقه جنوب حلفایا برویم که او هم موافقت کرد.

جمعی از دوستان از قبیل یک نفر از اطلاعات دو نفر از تخریب و شهید حامد بافنده و یک نفر دیگر از دوستان به سمت جنوب حلفایا حرکت کردیم. البته چون می‌خواستیم شهید بیاوریم دستکش و برانکارد و پتو به همراه خود بردیم.

حدود ساعت 10 بود که به  جنوب حلفایا رسیدیم و وارد محدوده‌ای شدیم که شهید داده بودیم. بعد از بررسی ابتدایی متوجه پیکر مطهر یک شهید فاطمی شدیم. با توجه به احتمال تله بودن شهید توسط تکفیری‌ها ابتدا تخریب‌چی‌ها بررسی کردند که محدوده شهید امن هست یا نه. ولی متاسفانه در اطراف شهید با چهار تله مواجه شدیم که الحمدالله این تله‌ها خنثی و شهید آماده جابجایی شد.

در ادامه کارمان در همان منطقه با دو پیکر شهید دیگر مواجه شدیم. که باز هم طبق روال اول تخریب بررسی کرد که باز هم حرامی‌ها یکی از آنها را تله کرده بودند که به فضل الهی توسط تیم تخریب خنثی و شهدا را برای انتقال آماده کردیم.

باز هم شروع کردیم به بررسی منطقه که ابتدا پیکری پیدا نشد، اما در راه برگشت کنار یک تانک سوخته متوجه پیکر دیگری از شهدا شدیم، بلافاصله بررسی‌های لازم انجام شد و من کنار پیکر مطهر شهید نشستم.

در همین حین بچه‌های تخریب و  شهید بافنده از من فاصله گرفتند و ابتدای یک جاده خاکی به سمت خودروی خودمان قدم می‌زدند که ناگاه متوجه یک تله کنار جاده‌ شدند و تخریب‌چی‌ها به خنثی کردن تله اقدام کردن که همه کسانی که اطرافشان بودن از محل تله فاصله گرفتند.
 

 
من همچنان کنار پیکر شهید نشسته بودم که ناگهان صدای انفجار همه جا را فرا گرفت. بلند شدم ابتدا دو تخریب‌چی را دیدم که ناله می‌کردند و به آن طرف‌تر توجه کردم دیدم شهید حامد بافنده وسط همان جاده خاکی رو به آسمون دراز کشیده و دستهایش باز بود...

سریع با دوستانی که نزدیک تانک سوخته بودند به سمت بچه‌ها رفتیم. اول احوال دو تخریب‌چی را پرسیدم که مطلع شدم ترکش به آنها اصابت کرده اما وضعیت آنها وخیم نبود.

بعد به سمت حامد رفتم متوجه شدم متاسفانه ترکش به شاهرگش اصابت کرده و خون‌ریزی شدیدی دارد.
 

بلافاصله با دیدن محل خون‌ریزی، دستم را روی شاهرگش گذاشتم و دکتر رو صدا زدم. دکتر رفته بود کیف امداد را از داخل ماشین بیاورد.

من همچنان محل اصابت ترکش را گرفته بودم تا دکتر برسد. دکتر که رسید گفت دستت را  بردار ببینم کجا ترکش خورده است. دستم را که برداشتم یک مقدار گاز استریل داد و گفت بگذار محل خونریزی و سریعاً با چفیه گردنش را ببند.
 
در همان حین دو نفر تخریب‌چی را به سمت ما آوردند که همان لحظه ماشین هم برای انتقال مجروحین رسید. (علاوه بر این سه نفر، دو نفر دیگر هم با وجود اینکه از محل انفجار دور بودن مجروح شدند.)
 

 
مجروحین را تحویل آمبولانس دادیم و به سمت بهداری حرکت کرد. ماشینی هم که در اختیار ما بود برگشت و پیکر مطهر سه شهید تفحص شده را  به داخل آن منتقل کردیم و ما هم  به سمت بهداری حرکت کردیم.
 
بعد از تحویل شهدای تفحص شده به سمت بیمارستانی که مجروحین را به آنجا منتقل کرده بودند حرکت کردیم.
 
بیمارستان شلوغ بود هرطرف را نگاه می‌کردیم مجروح می‌دیدیم. هم مردم عادی سوریه که توسط تکفیری‌ها آسیب دیده بودند آنجا بودند هم مجروحین نظامی دیده می‌شدند. دنبال رابطمان می‌گشتیم تا او از حامد بافنده به ما اطلاعاتی بدهد.
 


 
رابطمان را که پیدا کردیم با هم به طبقه سوم بخش جراحی رفتیم. بین راه، همان دکتری را دیدم که همراهمان بود. با دکتر به بخش جراحی رفتیم. وارد که شدیم از یک جایی بیشتر به من اجازه ندادند وارد شوم.
 
پشت در اتاق عمل منتظر بودم و شروع به قرائت زیارت عاشورا کردم. هنوز زیارت عاشورا به پایان نرسیده بود که یکی از رفقا که از اقوام شهید بافنده بود آمد و با هم منتظر ماندیم. من در حال قرائت  زیارت عاشورا بودم که او وارد سالن اتاق عمل شد. زیارت عاشورایم که تمام شد من فقط قدم می‌زدم. لحظاتی گذشت که رفیقمان از سالن بیرون آمد و شروع کرد به گریه کردن.
 
 
من هاج و واج مانده بودم. چی شد؟ شوک‌زده بودم. نکنه حامد شهید شده؟ رفیقمان را در بغلم گرفتم که آرامش کنم اما او شدید گریه می‌کرد و می‌گفت جواب دخترش را چی بدهم؟ چون باورم نمی‌شد حامد شهید شده، برای دیدنش آماده شدم.  وارد سالن که شدم رفتم اتاق جراحی که پیکر بی‌جان حامد آنجا بود.
 


 
باورم نمی‌شد. حامد را دیدم که روی تخت دراز کشیده بود. نزدیکش شدم انگار خواب بود؛ به قدری آرام خوابیده بود که که فقط نگاهش می‌کردم.

حامد برای همیشه خوابیده بود خیلی آرام آرام، به قدری آرام که آرامش تمام وجودش را گرفته بود. ترکش به شاهرگش خورده و به سمت قلبش حرکت کرده بود. تیم جراحی تلاش خودش را کرده بود اما انگار اربابش پروازش را تائید کرده بود.

شهید حامد بافنده حدود اذان ظهر روز یکشنبه سوم اردیبهشت 1396 همزمان با سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع) کربلایی شد و به آرزوش رسید و به محضر اربابش سید و سالار شهیدان شرفیاب شد.
 
الحمدلله عاقبت به خیر شد اما دل ما برای روضه‌خوانی‌هایش و اذان گفتن‌هایش تنگ می‌شود.

بیوگرافی سردار دلها حاج قاسم سلیمانی به همراه عکس مزار ساده وی

نام :قاسم

نام خانوادگی :سلیمانی

تاریخ تولد :20 اسفند 1335 در کرمان

درجه :سپهبد

تاریخ شهادت :13 دی 1398 در بغداد

از تولد تا ازدواج و زندگی شخصی سپهبد سلیمانی

سپهبد حاج قاسم سلیمانی 20 اسفند 1335 در روستای رابر از استان کرمان متولد شد و در سالهای ابتدای جوانی از پیمانکاران سازمان آب کرمان بود.

سپهبد سلیمانی

حاج قاسم سلیمانی در سنین جوانی ازدواج کرد و حاصل چندین سال زندگی مشترک با همسرش یک دختر به نام زینب و یک پسر به نام محمدرضا است.

فرزندان سردار سلیمانی

فعالیت های نظامی سپهبد سلیمانی

حاج قاسم سلیمانی بعد از انقلاب سال 1357 و تشکیل سپاه پاسداران به این نهاد پیوست و تا پایان عمر در خدمت این نهاد بود.

دوران جنگ ایران و عراق

سپهبد سلیمانی بعد از انقلاب 1357 و همزمان با کار در سازمان آب کرمان عضو مجموعه ای به نام سپاه افتخاری شد و با آغاز جنگ عراق و ایران گروهی را به نام لشکر 41 ثارالله را تشکیل داد و تا سال 76 فرماندهی این لشکر را برعهده داشت و در عملیات مختلف با این گروه که متشکل از نیروهای رزمی کرمان بود حاضر میشد.

حاج قاسم سلیمانی

فرماندهی نیروی قدس

در سال 76 و همزمان با حضور قدرتمندان طالبان در افغانستان ، حاج قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انتخاب شد. فرماندهی سپاه قدس یکی از تجربه های موفق حاج قاسم سلیمانی بود که حرکات هوشمندانه و قدرتمندانه سردار سلیمانی در فرماندهی این سپاه زبانزد خاص و عام بود.

مجروحیت سپهبد سلیمانی

حاج قاسم سلیمانی اولین بار در عملیات مشترک ارتش و سپاه بنام طریق القدس در غرب سوسنگرد بر اثر انفجار گلوله از ناحیه دست راست و شکم مصدوم شد.

عملیات طریق القدس در آذرماه سال 60 به مدت 8 روز عملیاتی تهاجمی از سوی سپاه پاسداران، نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و پشتیبانی نیروی هوایی ارتش و ... بود که با پیروز نیروهای ایرانی همراه بود.

سردار سلیمانی

محبوبیت سپهبد سلیمانی با شکست داعش در عراق و سوریه

حاج قاسم سلیمانی از فرماندهان محبوب سپاه بود که سالهای زیادی از عمرش را در راه خدمت به این مرز و بوم سپری کرد اما نقطه عطف محبوبیت و شهرت جهانی این فرمانده سپاه مربوط به نبرد با داعش و شکست آنها در سوریه و عراق است.

خردادماه سال 93 بود که حملات گروه افراطی داعش به عراق آغاز شد و پیشروی این نیروهای تکفیری به سمت بغداد پایتخت عراق و جدی شدن خطر محاصره کردستان عراق کمک نیروهای ایرانی به فرماندهی سردار سلیمانی برای شکست داعش آغاز شد و نیروهای ایرانی توانستند از سقوط اربیل جلوگیری کنند.

نفوذ نیروهای داعش به سوریه و کشتار مردم بی گناه باعث جدی تر شدن موضوع شد و نبرد جدی علیه داعش به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی آغاز شد. فرماندهی مستقیم سپهبد سلیمانی و حضور داوطلبانه مردم در جبهه های نبرد علیه داعش افتخار بزرگ دیگری را رقم زد و در 30 آبان 1396، سردار سلیمانی در نامه ای به رهبر انقلاب، پایان داعش را رسما اعلام کرد.

نشان ذوالفقار حاج قاسم از سوی رهبر انقلاب

نشان ذوالفقار عالی ترین نشان نظامی است که به پاس زحمات و رشادت های حاج قاسم سلیمانی از سوی مقام معظم رهبری که فرماندهی کل قوا را برعهده دارند در اسفندماه سال 97 به ایشان اهدا شد.

سپهبد سلیمانی

شهادت سپهبد سلیمانی

سپهبد حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه انقلاب اسلامی بامداد روز جمعه 13 دی ماه 1398 در یک عملیات تروریستی در فرودگاه بغداد به شهادت رسید.

در حادثه تروریستی آمریکا که منجر به شهادت سپهبد سلیمانی شد همراهان دیگری نیز حضور داشتند که همگی به شهادت رسیدند. ابومهدی المهندس نائب رئیس حشد الشعبی عراق ، شهید حسین پورجعفری از هم رزمان حاج قاسم، هادی طارمی ،شهرود مظفری نیا و وحید زمانیان از نیروهای حفاظت سردار سلیمانی بودند که در این حادثه به شهادت رسیدند.

مراسم باشکوه تشییع پیکر سپهبد سلیمانی

مراسم تشییع پیکر شهید حاج قاسم سلیمانی با شکوهی بی نظیر در چند شهر مختلف ایران انجام شد و در نهایت پیکر پاک این فرمانده سپاه انقلاب اسلامی طبق وصیت خودش در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.

مراسم تشییع سپهبد سلیمانی ابتدا در بغداد انجام شد و سپس پیکر پاک این شهید به اهواز و بعد از آن به مشهد آورده شد و مراسم باشکوهی در حرم امام رضا (ع) برگزار شد. مردم تهران ، قم و در نهایت کرمان با استقبالی پرشور مراسم بدرقه ای برای این فرمانده سپاه برگزار کردند.

تشییع سردار سلیمانی



10 کتاب در خصوص شهید حاج قاسم سلیمانی

این ۱۰ کتاب درباره حاج قاسم سلیمانی را از دست ندهید!

با برخی کتاب‌هایی که درباره زندگی و سلوک شهید سپهبد حاج‌ قاسم سلیمانی منتشر شده است، آشنا شوید.

درباره زندگی و سلوک شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی، کتاب‌های مختصری منتشر شده است که در ادامه در گزارشی که در سایت «کتاب نیوز» منتشر شده است، به ترتیب سال نشر معرفی شده‌اند:

۱. حاج قاسم: جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی‏ | علی اکبری‌مزدآبادی |  نشر یازهرا(س)‬‏‫ | 168 صفحه | ۱۳۹۴

۲. سربازان سردار: شجاعت‌ها و رشادت‌های سردار حاج‌قاسم سلیمانی و شهدای مدافع حرم | مرتضی کرامتی‌ | نشر سه نقطه | 176 صفحه | ‏‫۱۳۹۵.‬

۳. هجوم به تهاجم: بهمن ۱۳۶۰تا اردیبهشت ۱۳۶۱‏‫ به روایت حاج قاسم سلیمانی | مجموعه‌ روزی روزگاری قاسم سلیمانی کتاب اول | عباس میرزائی | نشر یا زهرا(س)‏‫ | 388 صفحه | ۱۳۹۵.

۴. نبرد سید جابر: اردیبهشت تا تیر ۱۳۶۱‏‫ به روایت حاج قاسم سلیمانی | مجموعه‌ روزی روزگاری قاسم سلیمانی کتاب دوم | عباس میرزائی | نشر یا زهرا(س)‏‫ | 360 صفحه | ۱۳۹۵.

۵. توافق سلیمانی ـ پوتین: امکان‌سنجی روابط راهبردی ایران و روسیه | شعیب بهمن | موسسه مطالعات اندیشه‌سازان نور | 200صفحه | ‏‫۱۳۹۶.‬

۶. سردار همیشه قهرمان | صغری طاهرخانی، علی فصیحی | 52 صفحه | ‏‫۱۳۹۶.‬‬

۷. برادر قاسم: جستاری در اندیشه‌های راهبردی حاج قاسم سلیمانی در حوزه ولایت، انقلاب، دفاع مقدس، شهادت، مدافعان‌حرم، فرهنگ و هنر | ابوذر مهروان‌فر | مهر امیرالمومنین(ع) | 284 صفحه | ۱۳۹۷.

۸. سلام سردار‏‫: ‏‫شانزدهمین همایش ادبی سوختگان وصل | مجموعه شعر تجلیل از سردار پرافتخار اسلام و مجاهد فی سبیل‌الله حاج قاسم سلیمانی | دفتر ادبیات و هنر، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران |‫۲۳۰صفحه | 1397.

۹. الجنرال‌ قاسم سلیمانی: من ذکریات‌الجنرال قاسم سلیمانی | علی‌اکبر مزدآبادی | ترجمه عدنان زمانی | نشر شهرگان | 154 صفحه | ۱۳۹۷

۱۰. ذوالفقار: برش‌هایی از خاطرات شفاهی حاج‌قاسم سلیمانی | علی اکبری‌مزدآبادی | نشر یا زهرا(س)‏‫ | 248 صفحه | ۱۳۹۸.‬‬