پاسدار شهید احمد رضایی در اول فروردین ماه 1365 در روستای شهیدپرور اوندر از توابع شهرستان کاشمر در خانوادهای مذهبی، کشاورز و متوسط جامعه دیده به جهان گشود. در شرایطی که خانواده وی هنوز، پس از گذشت یکسال از شهادت برادرشان شهید یحیی رضایی اوندری (عموی شهید) و پسر عمویشان شهید شعبان رضایی اوندری، در سوگ نشسته بودند، تولد احمد روح تازهای در کالبد خانه دمید. وی دوران کودکی و تحصیل خود را تا مقطع دیپلم در همان روستا ادامه داد و مدرک دیپلم را با معدل 17/50 در رشته علوم تجربی اخذ کرد.
شهید رضایی سپس جهت ادامه تحصیل در رشته مدیریت رهسپار قاین شد و مدرک کارشناسی خود را پس از سه سال و نیم با معدل 17/87 به پایان رسانید. بعد از پایان تحصیلات از معافیت سه برادری نظام وظیفه استفاده کرد و از خدمت سربازی معاف شد.
بعد از آن چند سالی به عنوان نیروی قرادادی با شرکت مخابرات، پست و پست بانک در قالب دفاتر ای سی تی شهرستان کاشمر مشغول به کار شد؛ اما این کار هم روحیه ایثار و شهادتطلبی احمد را پاسخگو نبود به همین دلیل به دنبال پیدا کردن گمشده خود در 20 فروردینماه 1391 به استخدام سپاه پاسداران درآمد. پس از گذراندن آموزشهای لازم در پادگان آموزشی شهید هاشمینژاد به عنوان فرمانده گروهان آموزشی مشغول به خدمت شد.
در خردادماه سال 1394، جهت ادامه خدمت به تیپ زرهی 21 امام رضا(ع) نیشابور معرفی و در گردان زرهی مشغول به خدمت شد. در حالی که هنوز چند ماهی از شروع زندگی مشترکش نمیگذشت با کسب رضایت از پدر و مادر و همسر و خانواده به صورت داوطلبانه به ندای رهبرش لبیک گفت و جهت انجام مأموریت مستشاری به منظور دفاع از حریم اهلبیت و مردم بی دفاع سوریه در 14 دیماه 1394 به همراه جمعی از دلاوران تیپ زرهی 21 امام رضا(ع) به این کشور اعزام شد و پس از گذشت یکماه در ظهر چهارشنبه 14 بهمنماه در عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا به همراه فرمانده دلاور این تیپ سردار محسن قاجاریان به شهادت رسید.
شهید احمد رضایی اوندری قرار بود در اسفند ماه 1394 در آزمون سراسری کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور در حوزه ی نیشابور با شماره داوطلبی ۱۱۸۳۷۳ شرکت کند اما او یک ماه قبل از برگزاری آزمون، بدون آزمون ورودی به بالاترین مدرک یعنی شهادت و رسیدن به مقام قرب الهی دست یافت.
شهید احمد رضاییاوندری، از مدافعان حرم حضرت زینب(س)، کسی که اخلاص و اعتقادش برای همه نمایان بود و به پشتوانه همین ایمان و اعتقاد، گام در مسیر ارزشمند شهادت نهاد تا هدف متعالی خود را که از کودکی در پی آن بود پیدا کرده و خود را در لباس شهادت حاضر ببیند، ما امروز همکلام با کسانی میشویم که بخشهایی از زندگی این بزرگ مرد دوران خود را برایمان روایتگری میکنند.
هادی رضایی، برادر شهید احمد رضایی که خود همکار شهید بوده
و شاغل در سپاه پاسداران است، در گفتوگو با ایکنا در توصیف برادر شهیدش،
گفت: از همان دوران کودکی اخلاص و اعتقادش به دین و همچنین صبوری و
مهربانیاش او را از سایر افراد متمایز میکرد و با خاطراتی که از بزرگترها
در رابطه با عموی شهیدمان میشنید، روز به روز شوق جهاد و شهادت در وجودش
بیشتر میشد و سعی میکرد تا با رفتار نیک، خود را به این هدف نزدیکتر
کند.
وی افزود: احمد پس از اتمام تحصیلات دبیرستان خود راهی دانشگاه
شد و با کسب نمرات ممتاز از دانشگاه فارغالتحصیل و در یکی از شعب بانکی
مشغول به کار شد، اما راه رسیدن به هدف خود را در جای دیگری میدید و با
تذکرات و نظراتی که از اطرافیان خود گرفته بود، سپاه را مقصدی مناسب برای
رسیدن به هدف بزرگش در نظر گرفت و گفت:«من باید به سپاه بروم».
یادآور میشود، شهید احمد رضایی اوندری، در اولین روز بهار سال ۶۵ در روستای اوندر شهرستان کاشمر دیده به جهان گشود، در حالی که سیامین بهار زندگی به انتظارش نشسته بود، در سرمای زمستان سال ۹۴ با شهادت در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا(س)، با بازگشت پیکر گلگونش، گرمایی دوباره به وطن خود بخشید و بار دیگر عطر خوش شهادت را در سرزمین مادری فراگیر کرد.
وصیتنامه
پدرم و مادرم و همسرم این چند خط، بعنوان درد دل من است. عزیزانم رفتنِ من به جهاد کاملا اختیاری بود و وظیفه من بود که به ندای رهبرم لبیک گویم. امیدوارم که از من راضی باشید. مادرم میدانم که موقع رفتنِ من خیلی نگران بودید ولی هروقت دلت یاد عزیزانت کرد حتما حضرت زینب(س) را یاد کن؛ از مصیبتهای حضرت زینب(س) یادت بیاید.مادرم برای اینکه کمی از نگرانیت کم شود میدانی حضرت عباس(ع) برای چی لب فرات آب نخورد؟ چون امامشان تشنه بود. مادر میدانی حضرت قاسم با اجازه کی وارد میدان شد؟ با اجازه مادرش.
مادرم اگر در قیامت بپرسند که جهاد در سوریه برای فرزندان شما مهیا بود، برای چی نرفتند؟ چه جوابی داری بدهی آیا میخواهی بگویی که در هشت سال دفاع مقدس ما وظیفه خود را انجام دادهایم؟ نه مادر جان پس حضرت ام البنین هم میبایست یکی از فرزندانش در کربلا شهید میشدند. مادرم و پدرم حالا میتوانید سرتان را بالا بگیرید و بگویید خدایا این امانت را از ما بپذیر. مادرم از داستان مادر وهب یادت بیاید.
پدرم و مادرم و همسرم مرا حلال کنید، خیلی دوستتان داشتم و دارم. کوچکتان احمد.
وصیت نامه دوم, شهیداحمدرضایی
(این وصیت ۳۰ روز پیش از شهادتش نگاشته است.)
بسم رب الشهدا و الصدیقین
امروز روز آزمایش الهی است، روزی است که گروهی اندک به ندای مولایشان لبیک میگویند و گروهی کثیر به بهانههای مختلف نه تنها لبیک نمیگویند بلکه در مقابل امام و مولای خود موضع میگیرند و امام را مردی عادی میدانند و من زمانی که شنیدم رهبرم و امامم فرمود "سوریه باید حفظ شود" وظیفه خود دانستم بعنوان سربازی کوچک در این جهاد شرکت کرده و حرف امامم را زمین نگذارم.
انشاالله که مورد رضایت حضرت تعالی و امام زمان(عج) و رهبرم قرار بگیرد و توصیه میکنم به افرادی که دستی در سفره بیت المال دارند و داعیهی خدمت به اسلام، بدانند که فقط و فقط باید از امامشان، حضرت علی(ع) و رهبرشان سید علی (مدظله) پیروی کنند و در پایان از تمامی عزیزانم تقاضامندم که این بنده حقیر را مورد عفو قرار دهند.
خدایا به محمد و آل محمد(ص)، برکت و نعمت ولایت را ازاین کشور مگیر
آمین یا رب العالمین
التماس دعا احمد رضایی
شهید احمد حیاری یکی از فرزندان عرب عشایر که دوم شهریور 1394 در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه به شهادت رسید، یکی از همین عشایر عرب غیور کشورمان است که تصاویر صندلی خالیاش در امتحانات دانشگاه دل همهمان را به درد آورد.
مریم نیسی همسر شهید با تبریک شهادت همسرش، روایتش را آغاز میکند.
اهل ماندن نبود
من مریم نیسی متولد 1366 هستم. احمد پسر خاله مادرم بود و متولد 16 بهمن 1360 و آشنایی ما از طریق خانوادهها صورت گرفت. مراسم ازدواجمان را بسیار ساده و سنتی در 12 مرداد ماه 1388 برگزار کردیم. احمد زمانی که به خواستگاری من آمد از نبودنهایش برایم بسیار گفت. از شهادت و شهدا برایم گفت. گفت که مرگ با شهادت را میپسندند. اینگونه بود که متوجه شدم او اهل ماندن نیست.
از لحاظ روحی او را خوب میشناختم. زمانی که عزم رفتن کرد به مادر شوهرم گفتم احمد کسی نیست که کنار بایستد و خودش را سرگرم کارهای جانبی کند. شجاعت و دلاوریاش را میشناختم و مطمئن بودم که او خودش را به جبهه نبرد میرساند و شاید دیگر بازنگردد. هفت روزی از رفتنش میگذشت و دل در دل نداشتم. گویی 70سال برایم گذشته بود. دلهره داشتم. رفتن همسرم به جمع مدافعان حرم، با باقی نبودنهایش تفاوت داشت.
هنوز سر مزار شهیدم نرفتهام
احمد عاشق ولایت فقیه بود. برخی از دوستانش برای دفاع از حرم رفته بودند و او هم قصد رفتن داشت. با من خیلی حرف زد و من را از مسیری که قرار بود برود آگاه کرد. از اعتقاداتش برایم گفت که: «حفظ انقلاب بستگی دارد به حفظ اسلام. حب اهل بیت مرز نمیشناسد. اگر ما برای دفاع از آلالله نرویم نمیشود اسممان را مسلمان بگذاریم.»
من هم راضی شدم. امروز که خبر شهادتش به گوش دوستان و اطرافیانم رسید خیلیها به من میگویند: چرا اجازه رفتن به او دادی؟ امروز از من میپرسند که الان راضی هستی و من میگویم: بله راضی هستم.
اما فقط میخواهم خدا به من صبر بدهد. احمد خیلی خوب بود. حیف بود که به مرگ طبیعی بمیرد. از شهادتش و از اینکه به خواسته درونیاش رسید، خوشحالم.
نمیخواستم شرایط من و زندگی پاگیرش کند. دخترمان فاطمه سه سال دارد و دختر دوممان هم دو ماه دیگر به دنیا میآید. میآید در حالی که پدرش را نخواهد دید. احمد وقت رفتن به من گفت مراقب خودت و دخترها باش. هنوز هم به دخترم فاطمه نگفتهام که پدرش شهید شده، گفتم سفر است و بازمیگردد. خودم هم هنوز سر مزار شهید نرفتهام... احمد روی تربیت بچهها خیلی حساس بود. نام اولی را خودش انتخاب کردو نام فرزند دوم را هم به من سپرد که انتخاب کنم.
اسبابکشی به خانه آخرت
از زمانی که ازدواج کردیم یعنی سال 1388 تا امروز در کنار خانواده شوهرم زندگی کردم. با آمدن فرزند دوم میخواستیم مستقل شویم. یک اتاق داشتیم و با یک بچه و نوزاد توی راهی که داشتیم، زندگی کمی سخت میشد. بنابراین میخواستیم خانهمان را عوض کنیم. احمد همه کارها را انجام داد. همه وامها و حسابها را تسویه کرد. همه وسایل من را آماده کرد. همه وسایل خانه را شست و تمیز کرد. حتی برای فرزندمان که هنوز به دنیا نیامده همه چیز حتی پوشک را هم خرید. قرار بود اول یا دوم شهریورماه به خانه جدیدمان برویم که خبر شهادتش را در همان روز برایمان آوردند. احمد قبل از رفتن به من گفت معلوم نیست که من به خانه جدید بروم. او میدانست که این رفتن را بازگشتی نیست اما من متوجه نشدم. نمیدانستم اولین اعزامش آخرین اعزام او خواهد بود. او به خانه آخرت اسبابکشی کرد و رفت.
احمد باید برود
فقط این را باید بگویم تنها عاملی که باعث شد احمد به فیض شهادت نائل شود، در مرحله اول احترام خاصی بود که به مادرش میگذاشت و بعد هم به خانواده. در مقابل مادرش خاک میشد! نسبت به من هم خیلی مهربان و خوب بود. خیلی از او راضی هستم.
ابتدا مادرشان راضی نبودند، دلتنگی و وابستگی مادرانه بود و مسائلی از این دست، اما احمد چند مرحله با مادر صحبت کردند ایشان هم راضی شدند. باورم نمیشد زمانی که احمد میخواست برود نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که مادرش میگفت: او را میخواهند، احمد باید برود ما نمیتوانیم کاری کنیم.
همسرم در بخشی از وصیتنامهاش نوشت: دوست دارم برای تشییع پیکر من هزینه زیادی نشود و مختصر برگزار شود و باقی هزینهها در رفع احتیاح نیازمندان صرف شود. اگر پیکرم دست تکفیریها ماند، نمیخواهم برای بازگرداندن پیکر من نظام هزینهای بدهد. در اینجا و از طریق روزنامه «جوان» میخواهم از مردم عزیز شوش و شهرهای اطراف برای حضور در تشییع پیکر شهید تشکر و قدردانی کنم. مردمی که عاشقانه به استقبال شهید آمدند و شهید را فرزند خود دانستند.
عبدالزهرا حیاری برادر شهید
ما پنج برادر و سه خواهر بودیم. احمد فرزند پنجم خانواده ما بود که به فیض شهادت نائل آمد. پدرم کارگر ساده شرکت نیشکر در شهر شوش بودند. زندگی آرام و سادهای داشتند و تمام تلاششان این بود که برای امرار معاش خانواده رزق حلال را به خانه بیاورند. ما جزو استان خوزستان بودیم. از عربهای اصیل شهرستان شوش. سن و سال ما به جنگ و جبهه نمیرسید. اگر چه خودمان در جنگ نبودیم اما همجوار جنگ و جهاد بودیم و با صدای توپ و تانک روزها و شبهایمان را میگذراندیم و سهم ما هم خرابیها و ویرانیهایی بود که چون دیگر شهرهای جنگزده نصیبمان میشد.
ستون خانواده حیاریها
یکی از برترین ویژگیهایی که میتوانم از احمد برادرم برایتان بگویم همان اهمیتی بود که ایشان برای خانواده قائل بودند. توجهای که شهید به مادر و پدر، خواهر و برادرها و همسر و فرزندان خود داشتند همواره مورد توجه ما بود. او خانوادهدوست بود. احمد مرجعی برای خانوادهمان بود و از احترام بالایی در خانواده برخوردار بود. حتی برادرهای بزرگ خانواده برای انجام امور با احمد مشورت میکردند و ستون خانواده حیاریها بود. صله رحم داشت و در اندک فرصت پیش آمده به خانواده و بستگان سرکشی میکرد. کارهایی که به ایشان محول میشد در محیط کار در نهایت دقت و توجه به انجام میرساند. احمد یک نیروی فعال بسیجی بود که در پایگاه و مسجد فعالیت فراوانی در عرصه فرهنگی و رزمی داشت. دورههای آموزشی برای نیروهای بسیجی برگزار میکرد. انضباط کاری برایشان مهم بود. توجه زیادی به بیتالمال داشت و در اموری که به ایشان مربوط میشد تلاش میکرد تا حقی ناحق نشود و حق الناسی برگردنش نیفتد. تا آنجا که میتوانست همه امور را خودش انجام میداد و به دیگران محول نمیکرد.روزی که می خواست به سوریه برود موقع خداحافظی فقط تلفنی حرف زدیم وقتی رسیدم خانه، رفته بود و نتوانستم او را برای بار آخر ببینم، مادرم هم او را ندید فقط هنگام وداع دو تن از خواهرانم و یکی از دامادهایمان بودند و خداخافظی کردند.
روضههای مادرانه بر پیکر شهید
زمانی که مادر و خواهرهایم برای دیدن پیکر شهید به سردخانه میرفتند همراهیشان کردم که در آخرین لحظات دیدار کنارشان باشم و مراقب مادر که نکند خدای نکرده اتفاقی برایش رخ دهد. همه تصورم این بود که مادر چطور میخواهد با این صحنه روبهرو شود. مادر است و هزار و یک بیتابی و بیقراری... زمانی که به سردخانه رسیدیم در را که باز کردند و پیکر احمد را آوردند خواهرهایم شروع به گریه و بیتابی کردند. اما مادرم جلوی در ایستاد و خطاب به خواهرهای شهید گفت که بهتر است همین الان برگردید، اگر قرار است اینگونه با برادرتان وداع داشته باشید! چرا گریه و زاری میکنید؟ احمد شهید است و باید با افتخار و عزت سرمان ر ا بالا بگیریم و شهید را تشییع کنیم. بر پیکر شهید گریه معنایی ندارد.
همه چیز بر عکس شده و بود من مات همه ابهت و صبر مادرانه او مانده بودم. ما رفته بودیم که مراقب مادر باشیم اما حالا این مادر بود که ما را آرام میکرد و به ما دلداری میداد. فضا آرام شد و خانواده چهره برادر را دیدند. مادر عربزبان هستند و با همان زبان عربی خطاب به احمد میگفت: تو ما را سربلند کردی و عزت و افتخار برایمان آوردی... روضه عربی خواندند و همه اطرافیان با روضههای مادرانهاش بیتاب شده بودند.
انقلابی که باید جهانی شود
من اعتقاد دارم که همه چرایی رفتن احمد برای دفاع از حرمین شریفین چون رازی در دلش ماند. احمد معتقد واقعی نظام و ولایت فقیه بود. همواره هم میگفت این انقلاب باید جهانی شود. ما باید برویم و دفاع کنیم و ارزشهای معنوی خود و اسلام ناب محمدی و تصویر واقعی و درست اسلام ر ا به همه نشان دهیم. مکرراً احمد این مسائل را آشکارا در میان جمع بسیجیان و دوستان خود مطرح میکردند و اعتقاد عجیبی به سیده حضرت زینب (س)داشتند و همواره چون شهدای دیگر از مکتب اهل بیت دفاع میکردند و درنهایت هم در این مسیر گام برداشتند. حرم حضرت زینب (س) مورد تهدید تکفیریها بود و این برای جزم کردن عزم احمد کافی بود. مدت دو سال در تلاش بود تا خود را به سوریه برساند و امانتدار بانوی دو عالم شود که به لطف خدا خودش را رساند و به آرزویش رسید.
شهادت در لازقیه
برادرم 20مرداد در سوریه بود و در نهایت در دوشنبه دوم شهریور ماه در لازقیه مجروح شد و بعد از چند ساعت به فیض عظیم شهادت رسید. هیچ کدام از اعضای خانواده با احمد خداحافظی نکردند. به ایشان اطلاع داده شد که باید اعزام شود و ایشان هم خیلی سریع راهی شده بود حتی مادر در منزل نبودند که با هم وداع داشته باشند. بعد از اینکه به سوریه رسید تماس گرفت و تلفنی از همه خانواده حلالیت طلبید. در اصل باید ما از ایشان حلالیت میطلبیدیم که ندانستیم به این زودی او از بین ما خواهد رفت.
صندلی خالی احمد
برادرم احمد حیاری برای دانشگاه خیلی زحمت کشید اما به آخرین جلسه امتحانش نرسید. ترم تابستانی برداشت که خیلی زود درسش را تمام کند. یک ترم هم بیشتر نمانده بود تا مدرکش را بگیرد. او به ترم آخر نرسید اما در امتحان الهی شرکت کرد و به لطف خدا پذیرفته شد.
پیرو ولایت فقیه باشید
عبدالزهرا حیاری، برادر شهید، می گوید: احمد خیلی تاکید می کرد که پیرو ولایت فقیه باشید و این را در وصیت نامه اش هم نوشته و گفته که اگر پیکرم به دست دشمن افتاد سعی نکنید برای بازگشت آن پولی هزینه کنید تا برگردد بلکه بگذارید همانجا بماند زیرا برایم مهم نیست که در کجا دفن شوم.
روایت مجتبی شریفی از دوستان شهید
مجتبی شریفی، از جوانان منطقه دانیال شوش، هم عنوان می کند: شهید را از نزدیک دیده بودم، خیلی خوش برخورد و مهربان بود ولی در عین حال نیز بر رعایت قانون تاکید داشت؛ شهدای مدافع حرم مقام بالایی دارند و این شهید در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید.
وی تصریح می کند: ما پای آرمان های امام و انقلاب ایستاده ایم و هر چقدر مسافت هم باشد برای پاسداشت شهدای خود می آییم و تا آخرین نفس همانند این شهید والامقام گوش به فرمان رهبر و مقتدای خود هستیم.
روایت جواد اسدی صدر از نیروهای گردان امام حسین(ع) شوش
جواد اسدی صدر، از نیروهای گردان امام حسین(ع) شوش، هم می گوید: طی مدتی که در گردان امام حسین(ع) شوش در محضر شهید حیاری بودم دو خصوصیت بارز را در ایشان از نزدیک دیدم که یکی از آنها ولایتمداری و دیگر نظم در کارهاست.
وی خاطر نشان می کند: شهید حیاری با اخلاقی که داشت خیلیها را مجذوب خودش کرد و در عین حال در انجام کارهایش به ویژه در گردان امام حسین(ع) شوش خیلی مقرراتی بود.
احمد در تاریخ 26 اردیبهشت 1387 در حالی که جوانی برومند شده بود و لباس پاسداری به تن داشت، ازدواج کرد و پنجم تیر 1391 صاحب دختری به نام فاطمه شد؛ دختر دوم شهید حیاری نیز در حالی به دنیا آمد که پدرش در بهشت میهمان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و دیگر شهیدان است.
این شهید مدافع حرم در نبرد با تروریست های تکفیری در ارتفاعات استان «لاذقیه» سوریه بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شد و بر اثر شدت جراحات به فیض شهادت نائل آمد.
پیکر مطهر این شهید مدافع حرم پس از انتقال به تهران در عصر روز جمعه ششم شهریور از طریق فردوگاه بین المللی اهواز به خوزستان منتقل شد و در راه انتقال به شوش دانیال در شهرها و روستاهای طول مسیر از جمله الهایی، شهر الوان(عبدالخان)، سید عباس و شاوور مورد استقبال مردم و مسئولان قرار گرفت و سپس در گلزار شهدای شوش به خاک سپرده شد.
اصلی ترین وصیت شهید احمد حیاری
شــهید احمــد حیــاری فرمانــده گــردان امــام حســین (ع) شهرســتان شــوش در وصیــت نامــه خــود دو مرتبــه خانــواده، دوســتان، آشــنایان و همــکاران خــود را بــه پیــرو ولایــت بــودن حتــی بــه قیمــت جــان توصیــه کــرده اســت. شــهید احمــد حیــاری از خانــواده، دوســتان، آشــنایان و همــکاران خــود طلــب حلالیــت کــرده اســت.ایــن شــهید والا مقــام در ادامــه وصیــت نامــه خــود تاکیــد کــرده اســت کــه یــک روز مراســم بــرای وی کفایــت مــی کنــد.ایــن شــهید مدافــع حــرم همچنیــن توصیــه کــرده اســت: اگــر بــرای تحویــل جنــازه ام پــول خواســتند، بگذاریــد همــان جــا باشــد
شهید «ابراهیم رضایی» از مردان نیکی بود که عشق به اسلام و اهل بیت (علیه السلام) سرنوشت عجیبی را برایش رقم زده بود و حالا بهدور از خاک افغانستان ولی در جایگاه بزرگ مدافعان حرم، در خاک امام غریبان حضرت امام رضا(علیه السلام) آرام گرفته است.
علی رضایی فرزند شهید «ابراهیم رضایی» در گفتگوی اختصاصی با خبرنگار تابناک رضوی گفت: پدرم جان خودش را در راه اسلام و حفاظت از حرم حضرت زینب(س) گذاشت و من هم تا آخرین قطره خون از راه پدرم پاسداری میکنم.
از این شهید بزرگوار سه فرزندبه یادگار مانده است و در سن 35 سالگی در مبارزه با گروه داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.
شهید ابراهیم رضایی گروه 21اعزامی از مشهدبود ،او خیلی مرد شجاعی بود ، هر وقت هجوم داشتیم اولین نفری بودکه گروهانش را آماده وبه خط میکرد ....
یادم هست پارسال در تدمر ، شهیدرضایی قسمت زیادی از خط را کنترل میکرد ، جایی که ایشان بودند نمیگذاشتند حتی یک نفر هم تیراندازی بی مورد کند .
میگفت :همین سکوت ،بیشتر دشمن را آزار میدهد و جرات نزدیک شدن را ندارند ، مدت زیادی هم فرمانده محور بود ،همیشه دشمن را زمین گیر می کرد .
با شجاعتی که داشت ،محال بود، دشمن بتواند هجوم کند. مدتی هم بایک گردان به ماموریت به سمت اثریا رفت و در آنجا هم خیلی موفق بود،با تدبیر وشجاعت بالا وتجربه خوبی که داشت دشمن رابه زانو درآورد و بعدازآن ماموریت دوباره به تدمر برگشت .
آخردوره اش بود میخواست مرخصی برود که همان موقع تدمر ما عملیات داشتیم. دوستانش که باهم آمده بودندبه مرخصی رفتند ولی ایشان مرخصیش را لغوکرد و درآن عملیات شرکت کرد.
در روز دوم عملیات با داعشیهای ملعون ساعتها جنگیدند وپس ازچندساعت مقاومت ازسه طرف محاصره و با تیر قناص دشمن مجروح شد.
امکان عقب کشیدن وی نبود وا زشدت خونریزی بیحال شدکه درآخر باشلیک تیر دشمن به قلبش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهدای مدافع حرم خیلی از شهدای دفاع مقدس مظلوم ترند و خانواده هایشان مظلومتر - این شهدا علیرغم اینکه می دیدند که بعد از جنگ برخی از لیبرالها بر جایگاههای حکومتی ساکن شده اند و با چشم باز برای دفاع از اسلام و پرچم اصلی که به دست نائب امام زمان امام خامنه ای است و برای دفاع از ناموس مسلمانان در آنسوی مرزها به مبارزه با دشمنان اسلام رفتند و غریبانه شهید شدند و خانواده هایشان هم گاهی از زخم زبان برخی بی بصیرتها در کشور خودمان در امام نیستند .
نام و نام خانوادگی: حاج حسین همدانی سپاس خدای را که نعمتها فراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در
عصر خمینی (ره) حیاتمان قرار داد، همه پدران و مادران ما در آرزوی این
دوران بودند و ندیدند اما ما دیدیم.
محل تولد: آبادان
تاریخ تولد
: ۱۳۲۹/۹/۲۴
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۷/۱۶
محل شهادت: حلب، سوریه
محل
دفن: همدان
وضعیت تأهل: متأهل
تعداد فرزندان: ۴
سردار حاج
حسین همدانی در سال ۱۳۳۳ دیده به جهان گشود. وی در همان ابتدای جوانی در صف
مبارزان انقلابی درآمد و با حضور در محضر آیتالله شهید مدنی در همدان به
مبارزه به رژیم شاهنشاهی پرداخت.
وی در همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی
و به دنبال فرمان حضرت امام خمینی (ره) در جبهه مبارزه با اشرار و گروهک
داخلی جانبرکف تن به مجاهدت داد و در سال ۱۳۵۹ به همراه خانم مرضیه دباغ
از پایهگذاران سپاه استان همدان و بعدها کردستان بود.
سردار حسین
همدانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی پایهگذاری و تأسیس سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی استان همدان را آغاز و خود نیز بهعنوان یکی از ارکان اصلی
شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان، فعالیتش را آغاز کرد و با کمک
همرزمان و پاسداران آن خطه، به پاکسازی عناصر طاغوت و عوامل فساد و نفاق
برآمده و از آنجاییکه چندین بار به دست ساواک دستگیر شده و مورد تعقیب
بود، عوامل طاغوت را بهخوبی میشناخت.
با آغاز جنگ تحمیلی، لحظهای
درنگ نکرده و راه کردستان را در پیش گرفت و از آنجا که پیش از جنگ نیز به
کمک مردم محروم کردستان شتافته و با دیگر دوستان و همرزمان در آنجا نیز
گروهکهای ضدانقلاب را میشناخت، دیری نپایید که به صف دشمنستیزان پیوست و
فرماندهی عملیاتهای مطلعالفجر را با پیروزی کامل تجربه کرد.
حسین
همدانی فرماندهی جبهه میانی سرپل ذهاب هم از دیگر گامهایی بود که در
راستای مبارزه با دشمن بعثی برداشته و پس از مدتی کوتاه به همراه حاج احمد
متوسلیان و شهید همت و شهید شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد
رسولالله (ص) نقش بسزایی داشت.
عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس آن هم
با مسئولیت فرماندهی محورهای عملیاتی، تجربهای نو در قالب هدایت تیپ و
لشکر بوده که از فاتحان خرمشهر، سهمی را از آن خود کرد و سپس از تشکیل
یگانهای رزم سپاه بهعنوان بانی و نخستین فرمانده لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع)
استان همدان، وارد میدان نبرد علیه دشمن بعثی شد.
موفقیتهای رزمندگان
اسلام در سایه فرماندهی این سردار رشید، سبب شد تا فرماندهان روز به روز
بیشتر به او اعتماد کرده و مسئولیتهای سنگینتری را یکی پس از دیگر به او
بسپارند. قبل از عملیاتهای بزرگ کربلای چهار و کربلای پنج، سردار حسین
همدانی به فرماندهی لشگر ۱۶ قدس گیلان انتخاب شد.
از دیگر سوابق این
سردار شهید، میتوان به معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه قدس که چندین لشکر
و تیپ مستقل را تحت امر داشت، اشاره کرد. همچنین حضور پررنگ وی در عملیات
غرورآفرین مرصاد و مجاهدتهای وی در مبارزه به منافقین کوردل از دیگر خدمات
ارزنده این شهید به ایران اسلامی بود.
پس از دفاع مقدس به دانشگاه
فرماندهی و ستاد رفته و تحصیل تئوریک و آکادمیک هدایت یگانها را هم به
تجربیات ارزندهاش افزود و با انتصاب بهعنوان فرمانده قرارگاه نجف اشرف و
لشکر ۴ بعثت در غرب کشور، کارنامهای موفق از خود به جای گذاشت.
معاون
هماهنگکننده نیروی زمینی و جانشینی نیروی مقاومت بسیج در دو دوره و
فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله و به همراه آن، جانشینی قرارگاه ثارالله،
از دیگر مسئولیتهای ایشان بود و معاون مرکز راهبردی سپاه و مشاور عالی
فرمانده کل سپاه و جانشینی سازمان بسیج مستضعفان از او فرماندهای کهنهکار
با کولهباری تجربه و شناخت ساخته که سبب شده است تا حساسترین و مهمترین
سپاه کشور که دارای ویژگیهای خاص است، بر عهده ایشان گذاشته شود.
مسئولیتهای سردار حسین همدانی در هشت سال دفاع مقدس:
۱ ـ فرمانده لشکر
۳۲ انصارالحسین استان همدان
۲ ـ فرمانده لشکر ۱۶ قدس استان گیلان
۳ ـ
معاونت عملیات قرارگاه قدس
مسئولیتهای پس از دفاع مقدس سردار حسین
همدانی:
۱ ـ فرمانده قرارگاه نجف اشرف و فرمانده لشکر ۴ بعثت
۲ ـ
رئیس ستاد نیروی زمینی سپاه پاسداران
۳ ـ جانشینی فرمانده نیروی مقاومت
بسیج سپاه (دو دوره)
۴ ـ مشاور عالی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی
۵ ـ جانشین سازمان بسیج مستضعفان
۶-عضو هیئتامنای هیئت
رزمندگان
۷-فرمانده سپاه محمد رسولالله (ص) تهران
سردار شهید
سرلشگر حسین همدانی، مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری و
فرمانده کل قواست که به خاطر هدایت و فرماندهی موفق لشکرهای تحت امر در
دوران دفاع مقدس بوده است.
سردار حسین همدانی آخرین مأموریتش، دفاع از
حریم مطهر حضرت زینب و کمک به مردم سوریه برای رهایی از دست گروهک
صهیونیستی تکفیری داعش بود که در همین راه شهد شهادت را نوشید و در سن ۶۱
سالگی پس از سالها مجاهدت و نبرد در جبهه اسلام، ندای حق را لبیک گفت و در
تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۹۴ به فیض شهادت نائل گردید.
پیکر شهید سردار حسین
همدانی در تاریخ ۱۹ مهرماه در تهران تشییع و برای خاکسپاری به زادگاهش
همدان انتقال یافت تا همرزمان این شهید در گلزار شهدای همدان آخرین وداع
را با وی انجام دهند.
دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی
ملتهای مسلمان، مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در
جهان اسلام، عصر بیداری ملتها، عصر زوال طاغوتها، عصر فروپاشی قدرتهای
استکباری و عصر برگشتن به خویشتن.
خدا را هزاران شکر به خاطر نعمتهایش،
نعمت زندگی در هشت سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و
میهمان خدا شدهاند.
زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه
توطئهها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در
بین ملتها که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان
گرانقدر ما هستند.
چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما
و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند و ۱۰ سال در اردوگاههای حزب بعث
صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان
حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد.
خدای بزرگ را شکر
به خاطر نعمت برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع).
مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت
ولایتفقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی
زمانمان که ادامهدهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از
همه گردنهها و کمینها عبور میدهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه
زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.
بنده حقیر، حسین همدانی،
شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف میکنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم
و بعضی موقعها این نفس سرکش سراغ من میآمد و مرا گول میزد، وسوسه
میشدم، نق میزدم، در درونم اعتراض ایجاد میشد اما خدا مرا کمک میکرد،
متوجه میشدم، پشیمان میشدم، توبه میکردم و از خدا طلب عفو و بخشش
میکردم و مرا میپذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود.
خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او
امیدوار هستم نه به عملکرد خودم.
از همه دوستان و آشنایان حلالیت
میطلبم، از امام و مولایم حضرت آیتاللهالعظمی سید علی خامنهای
(مدظلهالعالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا
انشاءالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند.
از خانواده شهیدان،
جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمیتوانستم خدمتگزار خوبی باشم؛
مرا حلال کنند.
تشکر دارم از همسر عزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند،
خداوند انشاءالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش میکنم
مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل
کمبودها یا کم مهریها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس
نکنند، عشق به ولایتفقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را
دارد.
فرزندانم را سفارش میکنم و تأکید بر حفظ ارزشهای اسلام عزیز و
نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزشهایش میتوانند تأثیرگذار و مدل و
الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ
ارزشهاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم.
برای خواهرانم و برادرم و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم، بسیار
دوستان خوبی داشتم که یکایک آنها و زندگی با آنها همیشه در ذهن و خاطراتم
ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم.
از همه آشنایان و دوستان
میخواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر
انشاءالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!
هیچگونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلبکار بود
بدهی را بدهید شاید یادم رفته باشد، به امید رحمت خدایم، خداحافظی با شما و
طلب مغفرت.
بنده گنهکار حسین همدانی