وی دوران دبستان و سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در کیاکلا و سرپل تالار و سه سال آخر را در دبیرستان قناد بابل گذراند.
پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود به طوریکه به رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفا و به کشاورزی مشغول شد.
از ایمان و قدرت روحی مادرش همین بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: احسنت پسرم، احسنت.
احمد کشوری علاوه بر اینکه در دوران تحصیل، شاگردی ممتاز و دارای استعداد فوق العاده بود به رشتههای ورزشی و هنری علاقه مند بود و در بیشتر مسابقه های رشته های هنری نیز شرکت می کرد.
وی در عنفوان جوانی به خاطر عشق و علاقه سرشارش به اسلام، قدم در راه فعالیتهای مذهبی گذاشت و با صدایی پرسوز حال و هوای خاصی به مجالس مذهبی می بخشید. دلباخته امام حسین (ع) بود. در ایام محرم، عاشقانه و بی ریا عزاداری و مرثیه خوانی میکرد.
وی پس از اخذ دیپلم، آماده ورود به دانشگاه شد اما به علت فقر مالی و هزینه سنگین دانشگاه، از ورود به آن بازماند و در سال 1351، وارد ارتش (هوانیروز) شد.
احمد کشوری به خاطر هوش سرشار و استعداد فوق العاده ای که داشت، توانست دوره های آموزش خلبانی بالگردهای کبری و جت رنجر را با موفقیت به پایان برساند.
با توجه به ممنوعیت نگهداری و مطالعه کتاب های مذهبی، سیاسی و روشنگر در ارتش، کشوری اینگونه کتابها را مخفیانه نگهداری و در فرصت مقتضی مطالعه میکرد و به همین دلیل چندین بار مورد بازجویی و تهدید قرار گرفت.
وی که سعی وافری در زمینه ترویج روحیه انفاق در بین همکارانش داشت در اوایل اشتغال به کار در کرمانشاه، پس از شناسایی فقرا و نیازمندان شهر، همراه با تعدادی از همکاران و با کمک افراد خیّر و نیکوکار هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانه ای جهت کمک و مساعدت به آنها تشکیل داد.
کشوری، چه در قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی، به عنوان مجاهد فی سبیل الله برای اعتلای اسلام عزیز و تحقق حکومت الهی، پیوسته تلاش کرد و همگام و همراه با حرکت های توفنده ملت، در همه صحنه های انقلاب حضور داشت و بسیاری از شب ها را با چاپ اعلامیه های امام خمینی (ره) به صبح رساند.
وی در راه دفاع از آرمانهای امام عزیز، چندین بار مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود اما با افتخار از آن یاد می کرد و می گفت : این باطومی که من خوردم ، چون برای خدا بود، شیرین بود. من خوشحالم از این که می توانم قدمی در راه انقلاب بردارم و این توفیق و سعادتی است از سوی پروردگار.
ران نخست وزیری شاپور بختیار با چند تن از دوستانش طرح کودتایی را تنظیم کرد و آن را نزد آیتالله پسندیده، برادر امام برد. قرار شد طرح به استحضار امام خمینی (ره ) برسد و در صورت موافقت ایشان اجرا شود.
اما خوشبختانه باهوشیاری امام و فداکاری امت انقلابی کشورمان ، انقلاب اسلامی در 22 بهمن به پیروزی رسید و نیازی به اجرای طرح مذکور نگردید.
کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید به نحوی که مسوولان ، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند.
او می گفت: تا آخرین قطره خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.
سرلشگر خلبان احمد کشوری به اذعان بسیاری از دوستان و همرزمانش مرد میدان کارزار بود و قلبش برای حفظ نظام و کشورش میتپید و در راستای این اهداف بلندش جان را نیز نثار کرد.
شهید تیمسار "فلاحی" یکی از دوستان و همرزمانش در خصوص روحیات این شهید گفته بود: من شبی برای ماموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم، هنوز سخنم تمام نشده بود که یکی از صف بیرون آمد و گفت من آمادهام و دیدم خلبان کشوری است.
در جنگ از خود شجاعت و لیاقت فراوانی نشان داد و یک بار که خودش به شدت زخمی و به هلیکوپترش نیز آسیبی شدید وارد شده بود، توانست با هوشیاری و مهارت، آن را به مقصد برساند.
شهید خلبان شیرودی نیز درباره او گفته بود: احمد، استاد من بود. زمانی که صدام آمریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام ، عازم سفر شد.
به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود. اما او جواب داده بود: وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی خواهم. او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آنگونه جنگید که بیابان های غرب کشور را به گورستانی از تانک ها و نفرات دشمن تبدیل نمود. کشوری شجاعانه به استقبال خطر می رفت، ماموریت های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می داد، شب ها دیر می خوابید و صبح ها خیلی زود بیدار می شد و نیمه شبها نماز شب می خواند.
سرانجام شهید سرلشگر خلبان احمد کشوری 15 آذر سال 1359، در حالی که از یک ماموریت بسیار مشکل، اما پیروز بازمیگشت، در ایلام (منطقه میمک - دره بینا) مورد حمله مزدوران بعثی قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش در اثر اصابت راکت های دو فروند میگ عراقی به شدت می سوخت، آن را تا مواضع خودی هدایت کرد و آن گاه در خاک وطن سقوط کرد و به آرزوی دیرینه اش رسید و شربت شهادت را مردانه سرکشید.
پیکر پاک او را به تهران انتقال دادند و در مزار شهیدان (بهشت زهرا)، میعادگاه عاشقان الله، به خاک سپردند.
شهید سرلشگر خلبان احمد کشوری به دلیل دلاوریهایش به عقاب تیز پرواز جبهههای جنگ شهرت داشت.
خاطراتی از شهید سرلشگر خلبان احمد کشوری:
1) کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد. صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم. یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى کرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا این کار را مى کنى؟ مىگفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند.
به نقل از مادر شهید
2)من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مرکز پیاده
شیراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى کردیم و در همان روز ها که در
خدمت ایشان بودم، مسائل عقیدتى را رعایت مى کرد. از نماز و روزه و فلسفه
دین، خیلى حرف مى زدیم. در همان مرکز، گرو هان دیگرى، متشکل از خانم ها،
آموزش نظامى مى دیدند. احمدتوصیه مى کرد به آنها نزدیک نشویم. آن موقع،
حجاب خانم ها رعایت نمى شد و یگان ها هم در کنار هم خدمت مى کردند و آموزش
مى دیدند. احمد به ما مى گفت: «ممکن است دراین دنیا، جواب کار ثوابى را که
مى کنید، عایدتان نشود ولى بالاخره روزى باید جواب کارش را پس بدهید و یا
پاداش کار خیرتان را بگیرید. آن روز، جواب دادن خیلى سخت است.»
3)احمدکشورى جزو هیأت همراه دکتر چمران بود که با هم به کردستان رفتند. شهید شیرودى هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلى زود، با او صمیمى شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیرى هاى شدید پاوه مى رسید و دکترچمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازى احمد، نخستین گروه عملیاتى بود که راهى کردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پى درپى، دشمن را تار و مار کردیم و دکتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا کرد. در واقع منطقه اى که محل شروع درگیرى ها بود، از لوث وجود دشمن، پاک شد.
4)وقتى در کرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعى از شمال غرب کشور که از
پایگاه کرمانشاه شروع مى شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه
هوانیروز کرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب برعهده سهیلیان و شیرودى و
از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد کشورى بود. احمد، تیمهایى تشکیل
داده بود به نام «بکاو و بکش» یعنى بگرد و دشمن را پیدا کن و او را بکش.
در
یکى از مأموریت هاى روز هاى نخست جنگ، براى عقب راندن دشمن که حد فاصل قصر
شیرین تا سرپل ذهاب را جلوآمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون
بسیار عظیمى که شامل ادوات زرهى، خودرویى و پرسنلى بود، به طول دو کیلومتر
در جاده به راحتى در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده
بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصى پیشروى مى کردند. عشایر منطقه،
اطلاعاتى را درباره این جابه جایى به ما دادند. وقتى به منطقه رسیدیم، احمد
گفت: « نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوى پیشروى آنها را بگیریم.»
با سه هلیکوپتر کبرا و یک هلیکوپتر ترابرى از قرارگاه به سمت منطقه پرواز
کردیم، در حالى که هیچ آشنایى با منطقه نداشتیم و نمى دانستیم باید از کدام
محور، وارد منطقه شویم و تانزدیکى هاى ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با
ستون آنها مواجه شدیم.
وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده اند. کسى
جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیم
هاى گشت گذاشته اند. چون وقتى ستون بخواهد در منطقه ناشناسى حرکت کند، تیم
گشت در اطراف مى گذارند که از جایى ضربه نخورند. تا هفتصد مترى ستون جلو
رفتیم و شناسایى کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر
(راهنما) تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمه اى بین
آنها بیفتد و وقتى سرشان شلوغ شد، روى آنها آتش اجرا مى کنیم.»
«هلیکوپتر
خلبان سراوانى به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف
موشک هاى خود قرار داد. ستون نظامى دشمن، سنکوب کرد و هر چه مهمات داشتیم،
روى سرستون ریختیم.» وقتى این تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره بگیرند و
به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه، مى توانند
آن همه نیروى دشمن را نابود کنند. هلیکوپتر کبرا مانور مى داد و حمله مى
کرد و بر سر دشمن، آتش مى ریخت و تیر انداز هاى دشمن، سرگردان مانده بودند
که این چه شبیخونى است که از هوانیروز خورده اند! وقتى تیم آتش و گروه
پروازى احمد، با هلیکوپتر هاى شکارى به منطقه برگشتند، غوغایى را در منطقه
دیدند. ستونى که هیچ کس حریف شان نمى شد و مى خواستند به قلب ایران بزنند،
زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفکرى احمد خورده بود. نیروهاى دشمن پس
از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینى کنند و از مرز خارج
شوند.
به نقل از حمید رضا آبی
5)کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود.
درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: «آنها را به اندازه ای دوست می
دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی
و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون
تلاش او می دانستند. او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و
اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک
عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس
سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت
ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا
از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
وقتی به تهران رسید، عازم
بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این
عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد.
شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.
6) در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند.
7)یک شب که تعدادی از خلبانها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یکی میگفت: من به خاطر حقوقی که به ما میدهند میجنگم، یکی دیگر میگفت من به خاطر بنیصدر میجنگم. یکی میگفت من به خاطر خودم میجنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران میجنگم. شهید کشوری گفت: من همه اینها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا میجنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگوییم که ما به خاطر فلان چیز میجنگیم. مگر ما بت پرست هستیم. ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام میجنگیم. اسلام در خطر است نه بنیصدر. اسلام در خطر است ما به خاطر اسلام می جنگیم و جنگ ما فقط به خاطر اسلام است.
8)صبحانهای که به خلبانها میدادم، کره، مربا و پنیر بود. یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یک منطقهی جنگی در مهمانسرا کار میکنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر میبرد. شما نباید کره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است که ما باید با توپ و تانکهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده کنیم وگرنه این اصراف است. من از شما خواهش میکنم که این کار را نکنید. من گفتم: چشم.
9)سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم. احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى. احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین. با استاد گلاویز شد. سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد. صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد. وقتى به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت: بعد از این استاد شما احمد کشورى است.
10)... در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات
بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه
داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد
بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه
مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت
منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به
اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای
رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار
بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت
هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از
آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه
خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپتر
م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن
شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خود
را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس
گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س
) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است .
به نقل از شهید علی صیاد شیرازی
وصیتنامه شهید احمد کشوری
خدایا شیطان را از ما دور کن
«بسم الله الرحمن الرحیم»
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست
جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست.
هر
روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از
ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف
جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید
که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را
ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما
هستند.
بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید.
مردم
کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت
کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به
فعالیت در راه الله کنید.
وصیت به پدر و مادرم:
پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر
بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم
ننشینید، نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین
(ع) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر
گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام نبود.
پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید، در مراسم عزاداری
بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد
شهیدان است که مردم را منقلب می کند.
امام را تنها نگذارید.
فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
والسلام
قطراه ای از دریای خروشان حزب ا...
احمد کشوری
شهید محمد علی جهانآرا یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در جنگ تحمیلی و از مبارزان با رژیم پهلوی بود که در عملیات هایی مانند نبرد خرمشهر و حصر آبادان، نقشی کلیدی بر عهده داشت، او همچنین قبل از جنگ تحمیلی به مبارزه با منافقان و عوامل مزدوری که از خارج مرزها تحریک میشدند، پرداخت و بسیاری از توطئههایی را که بر ضد نظام اسلامی طراحی میشد، خنثی کرد.
محمد علی جهان آرا در نهم شهریور ۱۳۳۳ خورشیدی در خرمشهر دیده به جهان گشود و از ۱۵سالگی به مخالفت با رژیم پهلوی پرداخت و به عضویت گروه حزب الله خرمشهر درآمد در ادامه این فعالیت های سیاسی در ۱۳۵۱ خورشیدی به وسیله ساواک دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد. (۱) بعد از آزادی از زندان و در ۱۳۵۴ خورشیدی دیپلم خود را گرفت و در کنکور دانشگاه قبول و برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد. در دانشگاه نیز فعالیت های سیاسی او همچنان ادامه داشت، او به همراه دوستانش انجمن اسلامی مدرسه عالی بازرگانی را پایهگذاری کرد. اعلامیههای انقلابی و جزوهها و بیانیههای ضد رژیم توسط این انجمن اسلامی میان دانشجویان توزیع میشد و با آغاز انقلاب اسلامی همگام و همراه با امت به مبارزه خود علیه رژیم پهلوی وسعت داد. در واقع دامنه مبارزات جهانآرا به تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش یافت. مأموران ساواک برادرش، علی را در ۱۳۵۷ خورشیدی دستگیر و در زیر شکنجه به شهادت رساندند. محمدعلی در صدد بود از طریق سیدعلی اندرزگو برای گذراندن دوره آموزش جنگ چریکی به سوریه سفر کند اما درپی واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی از سفر منصرف شد. (۲)
توجه به کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم
این مبارز انقلابی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خرمشهر بازگشت و جهت پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی اقدام به تأسیس کانون فرهنگی نظامی انقلابیون مسلمان کرد. هدف این کانون حراست از نظام نوپای انقلابی در برابر حملاتی بود که از طرف بازماندگان رژیم یا طرفداران تجزیه خوزستان به آن می شد. جریان از این قرار بود که در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواستههای طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه، گروهک های چپ و راست تلاش داشتند تا مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند. بدین ترتیب جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی در منطقه قد علم کرد تا برای اشاعه اهداف استکبار با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت کند و به رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهانآرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد و توانست این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصتطلب قاطعانه برخورد کند و بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد. در این مقطع مهمترین اقدام جهانآرا مقابله با اقدامات خرابکارانه به نام جنگ انفجارها در منطقه خرمشهر بود. موج دوم انفجارها از مهر ۱۳۵۸ آغاز شد که کنسولگری عراق و مدرسه عراقی ها و دفتر مشترک اداره اروندرود در خرمشهر، سه کانون اصلی طراحی و پشتیبانی آن بود. با اقدامات مستمر جهانآرا از تعداد انفجارها کاسته شد اما، انفجارها تا آغاز حمله عراق به ایران ادامه داشت. (۳)
بعد از سرکوب اقدامات متجاوزان، این سردار سرافراز و مردمی، جهادسازندگی را در خرمشهر راهاندازی کرد و کارکنان سپاه را برای حفاظت از دستآوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب میکرد تا به خدمت و امداد مردم روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابند و با کار عمرانی و فرهنگی زمینههای عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی ۲ عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه میدانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت.
مقاومت و حماسهسازی در خرمشهر
موفقیت های این متفکر نظامی در خرمشهر باعث شد در اوایل ۱۳۶۰خورشیدی با حفظ مسوولیت فرماندهی سپاه خرمشهر به فرماندهی سپاه پاسداران اهواز منصوب شود. وی با وجود کمبود نیرو و امکانات از خرمشهر در برابر تهاجم متجاوزان رژیم بعث دفاع کرد. اهمیت این مساله در این بود که مقاومت در خرمشهر بر سرنوشت جنگ تاثیر زیادی داشت. سردار سرلشکر غلامعلی رشید با یاد شهید محمد جهان آرا به عنوان نماد مقاومت رزمندگان اسلام در خرمشهر اظهار داشت: مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلکه در سرنوشت کلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقی ها به اهواز شد و آنها نتوانستند در ادامه جنگ به اهداف خود برسند. به دلیل این اقدامات به جهان آرا لقب سردار مقاومت دادند.
جریان خونین شهر از این قرار بود که نیروهای رژیم بعث عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با ۲ گردان نیرو ظرف مدت ۲۴ ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن از طریق پل ذوالفقاریه به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان را جدا کنند اما پیش بینی متجاوزان بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاومت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند، بخش زیادی از توان نظامی خود را در این نقطه، زمین گیر کرده و ۴۵ روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از ۲ پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانک ها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله ۱۵۰ متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، … حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود…»
در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. شهید جهانآرا میگفت: «آرزو میکنم در راه آزاد کردن خونینشهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.» او و همرزمانش خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادتطلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند.
همچنین این مدافع وطن به تربیت کادرهای کارآمد توجه خاصی نشان می داد و برای جذب و آماده سازی نیروهای مردمی تمام تلاش و همت خویش را به کار می بست. آیت الله خامنه ای در ارتباط با محمدعلی جهان آرا و استقامت او فرمودند: آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت... محمد جهان آرا و دیگر جوان های ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی سی و پنج روز مقاومت کردند...(۴) بنابراین فداکاری و از جان گذشتگی این سردار شهید در جریان رزم خونین، خرمشهر زبانزد همگان و نام او، تداعی کننده استقامت و پایداری در برابر تجاوز بعثیان بود. اقدامات این شهید بزرگوار در دفاع از خرمشهر به ما آموخت که چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید، نوحه معروف ممد نبودی ببینی را پس از آزادسازی خرمشهر، جواد عزیزی از نیروهای سپاه پاسداران در خرمشهر، در رثای محمد جهانآرا سرود و نخستین بار حسین فخری از همرزمان وی، آن را بر سر مزارش خواند و یکسال بعد نیز غلام کویتیپور همزمان با سالگرد آزادسازی خرمشهر، آن را بازخوانی کرد.
شهادت
این متفکر و فرمانده نظامی سرانجام بعد از سال ها خدمت به وطن در هفتم مهر ۱۳۶۰خورشیدی در مسیر بازگشت از اهواز به تهران بر اثر سانحه هوایی سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ ارتش جمهوری اسلامی در منطقه کهریزک تهران همراه با یارانش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. (۵) روزنامه جمهوری اسلامی در گزارشی با عنوان «پنج فرمانده ارتش و سپاه که لایق شهادت بودند» نوشت: در اوج شادی مردم مومن و مقاوم ایران که ناشی از حماسه بزرگ شکست حصر آبادان توسط رزمندگان دلیر اسلام در پنجم مهر ۱۳۶۰ بود، کمتر از ۴۸ ساعت بعد، ناگهان خبری در کشور پیچید که اشکها را جاری ساخت؛ خبر سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ ارتش جمهوری اسلامی ایران، دلها را به غم نشاند، رخدادی که در آن، ۴۹ تن از سرنشینان هواپیما از جمله شهدای بزرگوار «امیر سرلشکر ولیالله فلاحی»، «امیر سرلشکر سید موسی نامجو» وزیر دفاع؛ «امیر سرلشکر جواد فکوری»، جانشین رییس ستاد مشترک ارتش؛ «سردار سرلشکر یوسف کلاهدوز» و «سردار شهید محمد علی جهان آرا»، فرمانده سرافراز سپاه در خرمشهر به شهادت رسیدند. همچنین این فرمانده نامدار به علت دفاع و شکستن حصر آبادان بعد از شهادت به درجه سرلشکری رسید.
پیام امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت جهان آرا
امام خمینی (ره) به مناسبت وقوع سانحه هوایی و به شهادت رسیدن جهان آرا و یاران هم سنگرش، در پیامی چنین فرمودند: «اینان، خدمت گزار رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از پیروزی انقلاب، با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند. شک نیست که همه باید این راه را برویم و به سوی حق و سرنوشت خویش بشتابیم، پس چه سعادتی بالاتر از آن که در حال جهاد با دشمنان اسلام و خدمت به حق و خلق و مجاهدت در راه هدف و شرف این راه طی شود و چه سعادت مند بودند، این شهیدان که دین خود را به اسلام و ملت شریف ایران ادا نموده و به جایگاه مجاهدین و شهدای اسلام شتافتند...»
سرتیپ شهید عباس بابایی معاون نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در 15 مرداد 1366به فیض شهادت نائل گردید. وی از خلبانان ماهر و تاثیرگذار در جنگ تحمیلی بود که توانست ماموریتهای سوقالجیشی را در تاریخ جنگ به ثبت برساند.
زندگینامه
عباس بابایی در سال 1329 در شهرستان قزوین متولد شد و پس از گذراندن مدارج اولیه تحصیل در این شهر در فروردین ماه سال 1348 به نیروی ارتش پیوست و در اواخر سال 1351 با درجه ستوان دومی از دانشکده افسری خلبانی نیروی هوایی فارغالتحصیل گردید. وی با دخترداییاش «ملیحه حکمت» 4 شهریور ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دختری به نام «سلما» و دو پسر به نامهای «محمد» و «حسین» شد. سرلشگر عباس بابائی به هنگام شهادت 37 سال داشت و از خود سه فرزند به یادگار گذاشته است.
تحصیلات
شهید بابائی، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان دهخدا سپری کرد و دوران متوسطه را نیز در دبیرستان نظام با موفقیت به پایان میرساند. پس از اخذ دیپلم، با شرکت در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته میشود ولی به دلیل این که به خلبانی علاقه وافری داشت، از آن انصراف داده و در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی می شود.
همانند دیگر خلبانان نیروی هوایی پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز، جهت تکمیل خلبانی و گذراندن دوره پیشرفته، به کشور آمریکا اعزام میشود.
یکی از همدورهایهای شهید بابایی بیان میکند: «در دوران تحصیل آموزش خلبانی در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه آموزشی «ریس» که هر هفته منتشر میشد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه ما را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت ۲ بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خود دور کند. من و بابایی هماتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم». او گفت: «چند شب پیش بیخوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه برمیگشتند آنها از دیدن من شگفتزده شدند.
کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد، نزد او رفتم»، او گفت: «در این وقت شب برای چه میدوی؟» گفتم: «خوابم نمیآمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح و جواب من برای کلنل قانعکننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم»، به او گفتم: «مسائلی در اطراف من میگذرد که گاهی موجب میشود شیطان با وسوسههایش مرا به طرف خودش و گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم».
فعالیتها در پیروزی انقلاب اسلامی
شهیدبابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت و پس از بازگشت با ورود هواپیماهای پیشرفته اف- ـ14 به نیروی هوایی، وی که جزء خلبانهای تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف ـ ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف- ۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. وی در مدت دانشجویی علیرغم گسترش فساد در بین نیروهای مسلح طاغوت جزء متعهدترین و تیزهوشترین افسران ایرانی بود.
با اوجگیری مبارزات علیه رژیم ستمشاهی، شهیدبابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و شکلگیری انجمنهای اسلامی در ارتش، ویژگیهای فردی و شخصیتی و جهد مذهبی و پایبندی او به مسائل اعتقادی و مواضع دفاعی او در مقابل انحرافات سبب گردید که به سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هشتم شکاری اصفهان انتخاب شود.
سال 1358برای شهید بابائی سال پرکاری بود. نابسامانیهای بسیار، القائات انحرافی و دسیسههای گروهکهای منافقین که با طرح انحلال ارتش قصد از همپاشی نیروهای مسلح را داشتند کار را سخت کرده بود، اما او با بینش و درک عمیق خود و نیروهای مؤمن و انقلابی برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی از هیچ تلاشی فروگذار نکرد
فعالیتها در دفاع مقدس
سرلشگر بابائی پس از پیروزی انقلاب اسلامی رشادتهای فراوانی در خدمت به انقلاب از خود نشان داد و به علت مهارت و ورزیدگی که در عملیاتهای متعدد داشت به کسب درجه سرهنگی نائل شد و در اردیبهشت ماه 1366به پیشنهاد رئیس شورایعالی دفاع و تائید امامخمینی به درجه سرتیپی رسید.
شهیدبابائی در طول خدمت صادقانه خود سمتهای مختلفی را به عهده داشت از جمله در مرداد ماه سال 1360 به فرماندهی پایگاه هشتم شکاری اصفهان منصوب شد و پس از آن در آذرماه سال 1362 سمت معاونت عملیاتی فرماندهی نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی به وی محول گردید.
عباس بابائی از جمله افسران متعهد نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که همواره وفاداری خود را به جمهوری اسلامی با انجام پروازهای متعدد در جبهههای جنگ به اثبات رسانید. وی در طول مدت فعالیت شجاعانه خود بیش از سه هزار ساعت پرواز با انواع هواپیماهای شکاری داشت و تنها طی یک سال و نیم گذشته بیش از 60 ماموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.
در طول جنگ تحمیلی سرلشگر بابائی در عملیات مختلف نظامی شرکت داشت و در شرایط دشوار عملیات همواره پشتیبانی رزمندگان اسلام بود. شهید بابائی در قرارگاههای عملیاتی شخصا حضور مییافت و همپای رزمندگان اسلام به بررسی طرحها و نقشههای عملیات هوایی میپرداخت. شهید بابائی به کمک همکارانش در مدت ایام حج سال 1366 طرحی را برای عبور سالم کشتیهای تجاری در خلیج فارس به اجرا درآورد، ماحصلاش عبور امن چهل فروند کشتی غولپیکر تجارتی از تنگه خورموسی بود.
وی برای پیشرفت سریع عملیات به نظارت بر کارها اکتفا نمیکرد و علیرغم ممانعتهایی که برای جلوگیری از پرواز وی به دلیل سمتی که داشت به وجود میآوردند خود شخصا در پروازهای عملیاتی شرکت میکرد و با مهارت و شجاعتی خاص به مقابله با دشمنان اسلام میپرداخت. او با اینکه معاون عملیات نیروی هوایی بود هیچگاه خود را از صحنه نبرد جدا نمیکرد و همیشه در میدانهای جنگ حضور داشت و میگفت: «اگر پرواز نکنم، احساس ضعف خواهم کرد زیرا هستی خود را در میدان جنگ میبینم».
شهادت
در هشتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و سرکوب و دفع تجاوزات دشمنان انقلاب اسلامی، به درجه سرتیپی مفتخر گردید، اما آن قدر خاکی بود که کمتر کسی او را با این درجه دیده بود.
در همان سال نامش برای سفر حج نوشته شد. همه چیز برای زیارت خانه خدا مهیا بود اما ناگهان در آخرین لحظات و در فرودگاه، از رفتن به حج صرف نظر کرد. وقتی با اصرار اطرافیان مواجه شد گفت: «مکه من این مرز و بوم است. مکه من آبهای گرم خلیج فارس و کشتیهایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند، تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل میتوانم خودم را راضی کنم». خانواده را فرستاد اما خودش نرفت. در تماس تلفنی که همسرش از مکه با او داشت گفت: «انشاء الله خودم را تا عید قربان به شما میرسانم».
در پانزدهم مردادماه 1366 روز عید قربان با یک هواپیمای دو کابینه"اف -۵" در تبریز به اتفاق سرهنگ خلبان علیمحمد نادری(خلبان کابین جلو) عهدهدار انجام آخرین مأموریت پروازی خود شد. پس از بمباران مواضع دشمن و انجام ماموریت خود را برای رسیدن به عید قربان آماده کرد. باید به سرعت برای میهمانی و عید قربانی کردن نفس بر میگشت.
هواپیما غرشکنان همچون صاعقه هوا را میشکافت و پیش میرفت. ناگهان صدای اصابت گلوله فضا را متحول کرد. «لبیک اللهم لبیک»، حاجی خود را به مسلخ عشق رساند. عباس سالها بود که نفس خود را قربانی کرده، حال نوبت به جان دادن است و رسیدن به محبوب. صدا در کابین طنینانداز است عباس جان، حاجی، اما صدایی نمیآید. هواپیما مورد اصابت گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفته و گلوله حنجره شهید بابائی را پاره کرده است و وی در روز عید قربان، در سن ۳۷ سالگی ذبیحالله شد.
مراسم خاکسپاری
خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی در رابطه با خاکسپاری و حضور گسترده مردم قزوین در مراسم وداع با پیکر شهید بابایی گزارش میکند:
پیکر پاک و مطهر تیمسار سرلشگر بابائی معاون نیروی هوایی که در مصاف با دشمنان اسلام به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود با شکوه خاصی ساعت چهار بعد از ظهر دیروز با حضور نماینده حضرت امام و امامجمعه قزوین حجتالاسلام باریکبین، وزیر سپاه، فرمانده نیروی هوائی ارتش و پرسنل متعهد نیروی هوائی و نیروهای نظامی و انتظامی و خانوادههای معظم شهدا و دهها هزار تن از مردم این شهر و دهها هزار تن از مردم این شهر با شعارهای کوبنده پس از عبور از خیابانهای قزوین تا امامزاده حسین(ع) تشییع شد و سپس تیمسار ستاری فرمانده نیروی هوایی طی سخنانی درباره مقام سرلشکر بابائی و خدمات او در طول بعد از انقلاب سخنانی ایراد کرد.
فرازی از وصیت نامه شهید
«...به خدا قسم من از شهدا و خانوادههای شهدا خجالت میکشم تا وصیتنامه بنویسم. خدایا! مرگ مرا، فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده. خدایا! همسر و فرزندانم را به تو میسپارم. خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست. پدر و مادر عزیرم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم...».