محمد ابراهیم همت متولد۱۲ فروردین ۱۳۳۴ شهرضا است که در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ جزیره مجنون به شهادت رسید. وی معلم و نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بشمار میآمد. همت پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۱ مدت کوتاهی را در جبهه جنگ لبنان و اسرائیل گذراند، سپس به ایران بازگشت و در جبهههای جنگ ایران و عراق در عملیاتهایی، چون فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان و خیبر مسئولیتهایی را عهدهدار بود. او در اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر شهید شد.
زندگینامه
محمد ابراهیم همت در ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضای اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در همان شهر به پایان رساند و در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت. در همان سال وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد و در سال ۱۳۵۴ مدرک فوق دیپلم خود را اخذ کرد. ۲ سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی اقدام کرد. وی پس از سربازی به شهر خود بازگشت و مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا و روستاهای اطراف به تدریس تاریخ پرداخت. در آن دوران کوشید دانشآموزان را با افکار انقلابی آشنا کند و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) به او اخطار شود. گوشه و کنار، حرفهای نیشدار او به گوش حکومت رسید و خبر اخطار ساواک در پرونده تازه گشودهاش، ثبت گردید. سخنان و افکار او مأمورین شاه را به تعقیب وی واداشته بود، به گونهای که او شهر به شهر میگشت تا از دستگیری در امان باشد. نخست به شهر فیروز آباد رفت و مدتی در آنجا تبلیغ کرد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که در صدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. با بالا گرفتن انقلاب ۱۳۵۷، به شهرضا بازگشت و سازماندهی تظاهرات مردمی را بر عهده گرفت. در پایان یکی از راهپیماییها، قطعنامه آن را قرائت کرد و شایع شد که حکم اعدامش را صادر کردهاند و همین مسئله، او را تا روز پیروزی انقلاب، در مخفیگاهها نگه داشت.
پس از انقلاب
شهید همت پس از پیروزی انقلاب، در ایجاد نظم و دفاع از شهر و راهاندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرستان شهرضا نقش داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دو تن از برادران خود و سه تن دیگر از دوستانش تشکیل داد. اواخر سال ۱۳۵۸ به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیتهای عقیدتی پرداخت. همت در خرداد سال ۱۳۵۹ به منطقه کردستان اعزام گردید.
دوران دفاع مقدس
با آغاز جنگ، او و احمد متوسلیان، به
دستور محسن رضایی؛ فرمانده وقت سپاه پاسداران، مأموریت یافتند ضمن اعزام به
جبهه جنوب، تیپ محمد رسولالله را تشکیل دهند. نخستین بار در عملیات
فتحالمبین، مسئولیت قسمتی از عملیات به عهده همت گذاشته شد. وی در موفقیت
عملیات در منطقه کوهستانی «شاوریه» نقش مهمی داشت. او در عملیات
بیتالمقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسولالله فعالیت و تلاش قابل توجهی را
در شکستن محاصره جاده شلمچه به خرمشهر انجام داد و یگان تحت امر او سهم
بسزایی را در فتح خرمشهر برعهده داشتند.
در سال ۱۳۶۱ با آغاز جنگ در
جنوب لبنان، به منظور حمایت از حزبالله لبنان، راهی این کشور شد و پس از
دو ماه به ایران بازگشت. با شروع عملیات رمضان، در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ در
منطقه شرق بصره، فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسولالله را به عهده گرفت و بعدها
با ارتقاء این یگان به لشکر، در سمت فرماندهی آن لشکر نیز انجام وظیفه کرد.
در عملیات مسلم بن عقیل و عملیات محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، ایفای
نقش کرد. در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل:
لشکر ۲۷ حضرت رسولالله، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا
بود، به عهده گرفت. سرعت عمل لشکر ۲۷ تحت فرماندهی او، در عملیات والفجر
۴ قابل توجه بود. وی در تصرف ارتفاعات کانی مانگا، نقش داشت.
روایت محسن رضایی در مورد شهادت شهید همت
محسن رضایی
در مورد زمان شهادت شهید همت در کتاب اسوه حسنه گفته است: خبر شهادت او را
از بی سیم شنیدم. در حین عملیات، حتی اگر استراحت هم میکردم معمولاً بی
سیم را میگذاشتم روشن باشد تا بفهمم چه اتفاقی دارد میافتد. من اصلاً با
صدای بچهها میخوابیدم و بیدار میشدم. همیشه صدای آنها توی گوشم بود. تا
شنیدم حاج همت طوریش شده است. سریع رفتم روی بی سیم و با فرمانده قرارگاه
جزیره تماس گرفتم. پرسیدم: حاجی چه طور است؟ وضعش را سریع بگو.
گفت: طوری نشده. فقط زخمی است.
گفتم: این طوری نمیخواهم. سریع میروی میبینی، مطمئن میشوی و میآیی راستش را به من میگویی.
رفت و برگشت.
گفت: گفتنی نیست.
گفتم: ولی تو، به من میگویی که چه شده است.
گفت: حاجی شهید شده.
نتوانستم بایستم. نشستم. نبودن و رفتن حاج همت و خیلیهای دیگر و آن پاتک
ها، رمق برایم نگذاشت. وقتی کنار هم بودیم، احساس قدرت میکردیم، ولی تا
یکی میرفت، احساس نقصان و کمبود میآمد سراغمان.
عراقیها حتی جشن
گرفتند. توی مجلهها و یا رادیو و یا تلویزیون هایشان (درست یادم نیست)
اعلام کردند که فرمانده یکی از لشکرهای قوی ایران را کشتهاند.
اولین باری که در جنگ به کسی عنوان « سید الشهدا» دادند در همین خیبر و برای حاج همت بود. بالاخره هر جنگی ادبیات خاص خودش را دارد.
همت یکی از فرماندهان بزرگ و شجاع و برجسته ایران در دوران جنگ بود.
شهادت
در جریان عملیات خیبر، همچنان که نیروهای ایرانی در برابر ارتش عراق مقاومت میکردند هنگامی که همت برای بررسی وضعیت جبهه جلو رفته بود بر اثر اصابت گلولهٔ توپ در نزدیکیاش همراه با سید حمید میرافضلی، در غروب ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ در محل تقاطع جادههای جزایر مجنون شمالی و جنوبی سر از بدنشان جدا شد و به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
به گفته شاهدان عینی و رزمندگان در منطقه
عملیاتی طلائیه که عملیات خیبر و رمضان در آنجا انجام شد، به محدودهای
باریک، یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره شلیک شد که تلفات بسیاری
را برجا گذاشت.
شهید ابراهیم همت در جریان عملیات خیبر به همرزمانش
گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط
دشمن شد. یا همه اینجا شهید میشویم یا جزیره مجنون را نگه میداریم».
محسن رضایی در مصاحبهای گفتهاست: «اولین باری که در جنگ به کسی عنوان «سید الشهدا» دادند، در همین خیبر و برای حاج همت بود.»
آرامگاه
ابراهیم همت قرار بود در قطعه ۲۴ بهشت زهرا دفن شود، ولی به اصرار خانواده در زادگاهش و در کنار امامزاده شاهرضا دفن شد. با این حال در (قطعه ۲۴ ردیف ۷۷ شماره ۵۲۴) بهشت زهرا و در کنار مصطفی چمران، عباس کریمی و رضا چراغی سنگ مزاری برای وی نصب کردهاند و بسیاری تصور میکنند که او در بهشت زهرا دفن شدهاست.
محسن حججی متولد ۲۱/۴/۱۳۷۰ در نجف آباد چشم به دنیا گشود او یکی از شهدای مدافع حرم است. محسن حججی یکی از نیروهای مدافع حرم بود که در سال ۱۷/۵/۱۳۹۶ در عملیات گذرگاه مرزی الولید در منطقه مرزی بین سوریه و عراق توسط نیروهای داعش به اسارت در آمد و پس از دو روز به دست آنان به قتل رسید.
شهید محسن حججی در سال ۱۳۸۷ دوران دبیرستان خود را به پایان رساند ودر دانشگاه، در رشته تکنولوژی کنترل شروع به تحصیل نمود.
محسن حججی یک برادر و شش خواهر دارد، حججی فرزند دوم خانواده میباشد.
شهید حججی پس از اتمام خدمت سربازی خود اشتیاقش برای حضور داوطلبانه در سپاه بیشتر شد و در سال ۱۳۹۳ اقدام به ثبت نام در سپاه پاسداران کرد و بلافاصله پذیرفته شد.
در یازدهم آبان ۱۳۹۱ محسن حججی با زهرا عباسی عقد و در ۹ مرداد ۱۳۹۳ با وی به صورت رسمی ازدواج کرد. محسن حججی در سال ۲۴/۱/۱۳۹۵ صاحب فرزند پسر شد و نامش را علی گذاشت.
شهید محسن حججی ستوان بود و در لشکر هشت زرهی نجف آباد خدمت میکرد. وی برای دفاع از حرم به سوریه اعزام و به مقام والای شهادت نائل گردید.
شهید حججی نخستین بار در سال ۱۳۹۴ و چندروز مانده به محرم به سوریه اعزام شد و در اربعین حسینی به ایران بازگشت.
دومین اعزام او در۲۷تیر ماه ۱۳۹۴ بود.
شهید محسن حججی در روز دوشنبه ۱۶مرداد ۱۳۹۶ به اسارت داعش در آمد. پس از دو روز اسارت در روز چهار شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۶در منطقه تنف سوریه به دست جنایت کاران داعشی به شهادت رسیده و سر او از تنش جدا شد.
ارتش لبنان با همکاری حزب الله، پیکر پاک شهید حججی را در مقابل اجازه تخلیه امن منطقه مرزی لبنان و سوریه تحویل گرفتند. سپاه پاسداران پیکر مطهر او را در ۷شهریور تحویل گرفت و با انجام آزمایشهای دی اِنای هویت او را تایید کرد. پیکر وی را همزمان با عزاداریهای محرم به ایران بازگردانده شد. میگویند پیکر پاک این شهید مظلوم بدون سر و دست بوده است.
مراسم تشیع محسن حججی در تاریخ ۵ مهر ۱۳۹۶در تهران برگزار شد. بسیاری از مقامهای ارشد کشور در این مراسم حضور داشتند از چهرههای شاخص این مراسم میتوان به مقام معظم رهبری، رییس قوه قضاییه و رییس مجلس شورای اسلامی اشاره کرد.
برای محسن حججی در نجف آباد مراسم بزرگی تدارک دیده شد. آرامگاه وی در گلزار شهدای نجف آباد قرار دارد.
نام: حمید باکری
نام پدر: حسین
تاریخ تولد: -/۹/۱۳۳۴
محل تولد: آذربایجانغربی / ارومیه
تاریخ شهادت: ۶/۱۲/۱۳۶۲
محل شهادت: جزیره مجنون
طول مدت حیات: ۲۸ سال
مزار شهید: مفقودالجسد
آخرین سمت: قائم مقام فرماندهی لشگر۳۱عاشورا
تولد و کودکی
در آذر سال ۱۳۳۴ در شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود . در سنین کودکی مادرش را از دست داد و دوران دبستان و سیکل و اول دبیرستان را در کارخانه قند ارومیه و بقیه تحصیلاتش را در دبیرستان فردوسی ارومیه به پایان رساند. بعلت شهادت برادر بزرگش علی که بدست رژیم خونخوار شاهنشاهی انجام شده بود با مسائل سیاسی و فساد دستگاه آشنا شد . بعد از پایان دوران خدمت سربازی در شهر تبریز با برادرش مهدی فعالیت موثر خود را علیه رژیم آغاز کرد و خود سازی و تزکیه نفس شهید نیز بیشتر از این دوران به بعد بوده است.
تحصیلات
در سال ۱۳۵۵ ظاهراُ بعنوان تحصیل به خارج از کشور سفر میکند ، ابتداء به ترکیه و از ترکیه جهت گذراندن دوره چریکی عازم سوریه میشود و بعد به آلمان رفته و در دانشگاه اسم نویسی کرده و فقط یک هفته در کلاس درس حاضر می شود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
با
هجرت امام«مد ظله العالی»به پاریس عازم پاریس می شود و از آنجا هم جهت
آوردن اسلحه به سوریه میرود و با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مراجعت،
جهت پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی در مراکز نظامی مشغول فعالیت
میشود و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۵۷ به عضویت سپاه
درآمده و به عنوان فرمانده عملیات با عناصر دستنشانده امپریالیسم شرق و
غرب که در گروهکها و احزابی که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب شروع به
فعالیت کرده بودند به مبارزه میپردازد .
در عملیات پاکسازی منطقه سرو و
آزادسازی مهاباد ، پیرانشهر و بانه نقش مهم و اساسی داشته و در آزاد سازی
سنندج با همکاری فرمانده عملیاتی منطقه با استفاده از طرحهای چریکی کمر ضد
انقلاب وابسته و ملحد را در منطقه شکسته و باعث گردید که سنندج پس از مدتها
آزاد گردد.
ورود به بسیج و جنگ تحمیلی
شهید
با فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی مسئول تشکیل و سازماندهی
بسیج ارومیه شد ودر این مورد نقش فعالانه و موثری ایفا نمود . همیشه از
بسیجی ها و از قدرت الهی آنها سخن می گفت . با شروع جنگ تحمیلی جهت مبارزه
با بعثیون کافر به جبهه آبادان شتافت و دو ماه بعد مراجعت نمود .
مدتی
در شهرداری بصورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت گردید و چون کار
اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند مجدداً عازم جبهه آبادان شد و
فرماندهی خط مقدم ایستگاه ۷ آبادان را بعهده گرفته و به سازماندهی نیروهای
مردمی پرداخت . وی در زمره خاطراتش که از بسیجی ها صحبت میکرد میگفت که
دو سه تا نوجوان بودند هر هر قدر اصرار کردیم که پشت جبهه کار کنند قبول
نکردند و شروع کردند به گریه کردن که باید ما در خط مقدم باشیم و میگفت :
اینها به انسان نیرو می دهند و باعث تقویت ایمان در آدمی میشوند.
شرکت در عملیات های مختلف
بعد
از بازگشت مرتب از مزایای جنگ که بقول امام این جنگ یک نعمت است که
فرزندان این مملکت را الهی کرده و آنها را از زندگی دنیایی به معنویت
کشانده است . حمید برای مدتی از سوی جهاد سازندگی مسئولیت پاکسازی مناطق
آزاد شده کردنشین در منطقه سرو را عهده دار گردید که در آن شرایط کمتر کسی
میتوانست چنان مسئولیتی را بپذیرد . سپس بعنوان مسئول کمیته برنامه ریزی
جهاد استان تعییین شد و چون در هر حال جنگ را مسئله اصلی میدانست و
میاندیشید که در جبهه مفیدتر است حضور دائمیاش را در جبهه های نبرد با
صدام متجاوز از عملیات فتحالمبین شروع نمود ، در عملیات بیتالمقدس
فرمانده گردان تیپ نجف اشرف بود و با تلاشی که نمود نقش موثری در گشودن
دژهای مستحکم صدامیان در ورود به خرمشهر را داشت و بالاخره با لشکر اسلام
پیروزمندانه وارد خرمشهر شد و بعد از عملیات رمضان برای فعالیت دائمی در
سپاه پاسدارن مصمم گردید .
در عملیات موفقیتآمیز «مسلمبنعقیل» بعنوان
مسئول خط تیپ عاشورا استقامتش در ارتفاعات سومار یادآور صبوری و شجاعت
یاران امام حسین (علیه السلام ) بود که چندین بار خودش در جنگ تن به تن و
پرتاب نارنجک دستی به صدامیان شرکت نمود و از ناحیه دست مجروح شد و بر حسب
شایستگی که کسب نمود از طرف فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به
عنوان فرمانده تیپ حضرت ابوالفضل (علیه السلام ) منصوب گردید .
بعد از
عملیات والفجر مقدماتی بعنوان معاون لشکر ۳۱ عاشورا راه مولایش حسین بن علی
(علیه السلام) را ادامه داد استقامت و تدابیرش در مقابل صدامیان همیشه
برای یارانش الگو بود شرکت در عملیاتهای والفجر ۱ و۲ و۴ از افتخاراتش بود
که همیشه دوش بدوش برادران رزمنده بسیجیاش در خطوط اول حمله شرکت داشت و
با خونسردی زیادی که داشت همیشه فرماندهان زیر دستش را به استقامت و تحمل
شداید صحنه های نبرد ترغیب مینمود و به آنها یاد میداد که چگونه با دست
خالی از امکانات مادی در مقابل دشمن که سراپا پوشیده از زره و پیشرفته ترین
امکانات جنگی عصر حاضر میباشد فقط بااتکاء به ایمان و روش حسینی باید
جنگید.
عروج
در
والفجر یک از ناحیه پا و پشت زخمی و بستری گشت که پایش را از ناحیه زانو
عمل جراحی کردند . اطرافیانش متوجه بودند که از درد پا در رنج است ولی
هیچوقت این را به زبان نیاورد و بالاخره در عملیات فاتحانه خیبر با اولین
گروه پیشتاز که قبل از شروع عملیات بایستی مخفیانه در عمق دشمن پیاده
میشدند و مراکز حساس نظامی را به تصرف در میآوردند و کنترل منطقه را در
دست میداشتند عازم گردید و در ساعت ۱۱ شب چهارشنبه ۳ اسفند ۶۲ شروع عملیات
خیبر بود که با بی سیم خبر تصرف پل مجنون (که به افتخارش پل حمید نامیده
شد)در عمق ۶۰ کیلومتری عراق را اطلاع داد . پلی که با تصرف کردن آن دشمن
متجاوز قادر نشد نیروههای موجود در جزایر را فراری دهد و یا نیروی کمکی
برای آنها بفرستد در نتیجه تمام نیروههایش در جزایر کشته یا اسیر شدند و
این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجیهای شجاعش ضمانتی در موفقیت این قسمت از
عملیات بود و عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروههای زرهی
دشمن فقط با نارنجک و آرپی جی و کلاش ولی با قلبی پر از ایمان و عشق به
شهادت خودش و یارانش در حفظ آن پل مهم جنگیدند و در همانجا به لقاءالله
پیوسته و به آرزوی دیرینهاش دیدار سرور شهیدان امام حسین (علیه السلام )
نایل آمد .
به جاست یاد شود از یار باوفایش شهید مرتضی یاغچیان معاون
دیگر لشکر عاشورا مه ادامه دهنده راه حمید بود و بعد از شهادت حمید سنگر او
را پر کرد و عاقبت او هم بعد از دو روز مقاومت در سنگر حمید بشهادت رسید .
روحش
شاد و یادش گرامی باد. او هم از رزمندگان امام حسین (علیه السلام ) بارها
در عملیات زخمی شده و رشادت ها نشان داده بود و شاید بخاطد علاقه زیادی که
این دو برادر بهم داشتند و پشتیبان هم در صحنه های نبرد بودند در یک سنگر
بشهادت رسیدند و یاد آور شجاعت و شهامت و استقاما حسین گونه در صحنه های
نبرد حق علیه باطل شدند.
شهید حمید باکری در این چند سال اخیر لحظهای آرامش
نداشت دائماً در تلاش بود و چنانچه در وصیتنامهاش هم قید کرده معتقد به
کسب روزی از راه ساده نبود ، از نمونه بارز یک انسان متقی بور و صفاتیکه
در اول سوره مبارکه بقره و نیز حضرت علی (علیه السلام ) در خطبه همام در
مورد متقین فرمودهاند در او عینیت مییافت.
ردپای نور
مسوولیت شهید تاریخ عملیات نام عملیات
- ۰۲/۰۱/۱۳۶۲ فتح المبین ۱
فرمانده یکی از گردانهای تیپ نجف اشرف ۱۰/۰۲/۱۳۶۱ بیت المقدس ۲
- ۲۳/۰۴/۱۳۶۱ رمضان ۳
- ۰۹/۰۷/۱۳۶۱ مسلم بن عقیل ۴
- ۱۷/۱۱/۱۳۶۱ والفجر مقدماتی ۵
- ۲۱/۰۱/۱۳۶۲ والفجر۱ ۶
- ۲۹/۰۴/۱۳۶۲ والفجر۲ ۷
- ۲۷/۰۷/۱۳۶۲ والفجر۴ ۸
قائم مقام فرماندهی لشگر۳۱عاشورا ۰۳/۱۲/۱۳۶۲ خیبر ۹
سرلشکر پاسدار شهید مهدی باکری از فرماندهان سپاه و از شهدای شاخصی بود که در دوران دفاع مقدس در بیست و پنجم بهمن ماه ۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزایر مجنون جاویدالاثر شد.
مهدی در سال ۱۳۳۳ ه.ش در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و با ایمان متولد شد. در دوران کودکی، مادرش را - که بانویی با ایمان بود - از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رساند و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست دژخیمان ساواک) وارد جریانات سیاسی شد.
باکری پس از اخذ دیپلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و
متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشغول تحصیل شد.
از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او
برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.
شهید باکری در طول
فعالیت های سیاسی (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنیت
آذربایجان شرقی (ساواک) تحت کنترل و مراقبت بود.
شهید مهدی باکری در
دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) - در حالی که در
تهران افسر وظیفه بود - از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی کرد و
فعالیت های گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.
وی بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا کرد.
پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با
خدمت در سپاه، به مدت ۹ ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزندهای را
از خود به یادگار گذاشت.
ازدواج شهید مهدی باکری مصادف با شروع جنگ
تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و
پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی
استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد.
شهید باکری در مدت
مسئولیت به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در
برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب
انجام داد و بهرغم فعالیتهای شبانهروزی در مسئولیت های مختلف، پس از شروع
جنگ تحمیلی، تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن
اسلامی دید و راهی جبههها شد.
رنگ سرخ شهادت در عملیات بدر
شهید باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزی ها موثر باشد.
در این عملیات یکی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، که وی به همراه
تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در
همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک
ماه در عملیات بیتالمقدس (با همان عنوان) شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان
اسلام بر متجاوزین بعثی بود.
در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه
کمر زخمی شد و با وجود جراحت هایی که داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه
فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت کند.
مهدی در
عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در داخل خاک عراق
پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصمم تر از
پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی،
هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میکرد.
در عملیات مسلم
بن عقیل با فرماندهی او بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی
از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد شد.
شهید باکری
در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده
لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با
متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد.
شهید باکری
در عملیات خیبر زمانی که برادرش حمید، به درجه رفیع شهات نایل آمد، با
وجود علاقه خاصی که به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و
چنین گفت: شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده
است.
وی در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت: من به وصیت و آرزوی حمید که باز
کردن راه کربلا میباشد همچنان در جبههها میمانم و به خواست و راه شهید
ادامه میدهم تا اسلام پیروز شود. تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس
جبههها، را از حضور در تشییع پیکر پاک برادر و همرزمش که سالها در کنار
بود بازداشت. برادری که در روزهای سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات
سیاسی و در جبههها، پا به پای مهدی، جانفشانی کرد.
نقش شهید باکری و
لشکر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی که آنان
در دفاع پاتک های توانفرسای دشمن از خود نشان دادند بر کسی پوشیده نیست.
در مرحله آمادهسازی مقدمات عملیات بدر، گرچه روزها به کندی میگذشت اما
مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب
کرد و چونان مرشدی کامل و عارفی واصل، آنچه را که مجاهدان راه خدا و
دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بکار بندند، با نیروهایش
درمیان گذاشت.
درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند
بعد از شهادت برادرش حمید و برخی یارانش، روح در کالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست.
۱۵ روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن
موسیالرضا(ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش نماید. سپس خدمت
حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و
التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.
این فرمانده دلاور در
عملیات بدر در ۲۵ بهمن ماه سال ۶۳، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول،
به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در
شرق دجله از نزدیک هدایت می کرد، تلاش می کرد تا مواضع تصرف شده را در
مقابل پاتک های دشمن تثبیت کند، که در نبردی دلیرانه، بر اثر اصابت تیر
مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل شد.
هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق
حامل پیکر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا
پیوست.
او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقی آتشین به
اباعبداللهالحسین(ع) و کولهباری از تقوی و یک عمر مجاهدت فی سبیلالله،
از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات
بیکران و غیرقابل احصاء دست یافت. شهید باکری در مقابل نعمات الهی خود را
شرمنده میدانست و تنها به لطف و کرم خداوند تبارک و تعالی امیدوار بود. در
وصیتنامهاش اشاره کرده است که: چه کنم که تهیدستم، خدایا قبولم کن.
شهید محلاتی از بین تمام خصلت های والای شهید به معرفت او اشاره میکند و
در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان میکند و از
زبان شهید می گوید: خدایا تو چقدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که
نفهمیدم. خون باید میشدی و در رگهایم جریان مییافتی تا همه سلولهایم هم
یارب یارب میگفت.
این بیان عارفانه بیانگر روح بلند و سرشار از خلوص
آن شهید والامقام است که تنها در سایه خودسازی و سیر و سلوک معنوی به آن
دست یافته بود.